قصايد در مدح ائمّه

و مقايسه آن با ديگر مديحه‏سرايان مذهبى

 

قصايد دينى

در ايران از دوران حكومت آل‏بويه كه مذهب تشيّع رونق و رواج گرفت، نام گرامى ائمه اطهار در اشعار مدحى و مرثيه‏اى وارد شد و شاعران در وصف خاندان نبوّت سروده‏ها سرودند، اين امر به تدريج به دوران صفويّه رسيد و قوام و كمال يافت.[1]

پيش از استقرار حكومت صفويانِ شيعه مذهب صفوى، تشيّع و تصوّف در ايران زمينه‏هايى يافت. صفويان تشيّع را به وجود نياوردند بلكه آن را مذهب رسمى حكومت و مردم قرار دادند. با علاقه‏اى كه شاهان عصر صفوى به اشعار دينى و مذهبى از خود نشان دادند اكثر شاعران اين دوره در قالبهاى مختلف از جمله قصيده به ستايش ائمه اطهار پرداختند. وحشى شاعر عصر صفوى با اينكه در متن و بطن اين دوره است كمتر به قصايد دينى پرداخته و صرفا پيامبر، حضرت على (ع)، امام دوازدهم، و امام هشتم را مدح كرده است.

عشق عافيت‏سوز

غمزه زيباى معشوق «مى‏نمايد و مى‏ربايد» و عافيت و سلامت را به يغما و تاراج مى‏برد. وحشى دورى ديدار معشوق را هر چند كم باشد منجر به كشته شدن عاشق مى‏داند. او با اينكه مى‏داند عشق، عافيت سوز است ولى روزگار تهى از عشق را نمى‏خواهد و نمى‏طلبد و در رشك و حسرت ايّام عشق است.

غمزه او حشر فتنه به هر جا ببرد                             عافيت را همه اسباب به يغما ببرد

*ديوان: 49

ما را دو روزه دورى ديدار مى‏كشد                        زهرى است اينكه اندك و بسيار مى‏كشد

*ديوان: 86

وحشى شكايت تا به كى از روزگار عافيت                     ايّام رشك عشق كو تا من سزاى او دهم

*ديوان: 129

هزل و هجو در اشعار وحشى و كيفيّت آنها

 

هجو در لغت به معنى شمردن معايب كسى و او را دشنام دادن و سرزنش كردن است. و در اصطلاح بدگويى كردن از كسى در شعر به شرط آنكه آنچه عيب گرفته مى‏شود واقعى باشد نه ساختگى. هجو در شعر فارسى نخستين تجلّى طنز است كه از ادبيّات عرب جاهلى به ما رسيده است. در واقع شاعر هجوگوى از زبان تيز و برّنده‏اش به عنوان اسلحه‏اى استفاده مى‏كند تا طرف مقابلش را با ركيك‏ترين و زشت‏ترين الفاظ و كلمات مورد حمله قرار دهد. هجوگويى شاعران داراى چهار انگيزه است: 1) آزردگيهاى شخصى مثل هجو سلطان محمود غزنوى توسط فردوسى، 2) مشاجرات نوشتارى مانند هجو سنايى توسط نورى سمرقندى، 3) نااميدى از دريافت صله (شاعرى ممدوحى را مدح مى‏كند ولى صله‏اى دريافت نمى‏كند)، 4) طبيعت شاعر متمايل به هجاگويى است.

سفر معشوق

 

سفر معشوق به دليل آنكه هجران و دورى به بار مى‏ آورد براى وحشى سخت و صعب است. اشتياق ديدار يار وجود وى را مى‏ سوزاند و باز نگشتن معشوق از سفر را بى‏ رحمى و ظلم او تلقّى مى‏كند.

 

آه تا كى ز سفر باز نيايى بازآ                               اشتياق تو مرا سوخت كجايى؟ بازآ

 

شده نزديك كه هجران تو ما را بكشد                       گر همان بر سر خونريزى مايى بازآ

 

كرده ‏اى عهد كه بازآيى و ما را بكشى                   وقت آن است كه لطفى بنمايى بازآ

 

رفتى و باز نمى‏ آيى و من بى‏ تو به جان                      جان من اين همه بى‏رحم چرايى بازآ

 

وحشى از جرم همين كز سر آن كو رفتى                    گرچه مستوجب صدگونه جفايى بازآ        *ديوان:3

 

يا رب مه مسافر من همزبان كيست                 با او كه شد حريف و كنون همعنان كيست          *ديوان: 29

جدا ز يار چه باشم در اين ديار مقيم                  چو يار كرد سفر زين ديار خواهم رفت                *ديوان: 44

 

از حال ما چنانكه در او كارگر شود                آن بى‏محل سفر كن ما را خبر كنيد

منعش كنيد از سفر و در ميان منع                  اغراق در صعوبت رنج سفر كنيد                          *ديوان: 89

نابسامانى روزگار

آنچه كه وحشى از روزگار نابسامان آن زمان رنج مى‏برد وجود زاهدان ريايى و روحانى‏نمايان نيرنگ باز
است كه با ظاهر و باطنى دو رنگ زمام امور را در دست گرفته‏اند. او حق‏شناسى را در عبادات ظاهرى و لباس و خرقه پشمينه پوشيدن نمى‏داند بلكه رندى و بى‏باكى را مى‏پسندد.

 

پيش رندان حق‏شناسى در لباس ديگر است

پُر به ما منماى زاهد، خرقه پشمينه را

*ديوان: 10

 

نگاه از ديدگاه وحشى

وحشى در نگاه گرم اوّل معشوق مى‏سوزد در حالى كه نمى‏داند «اين شعله تغافل طاقت‏گداز چيست؟»

وحشى از اداى نگاه نهانى معشوق پى به مهربانى پنهانى مى‏برد. چشمها سخن مى‏گويند. همان گونه كه چشم محبوب وحشى از ظاهر حال زارش خبر مى‏پرسد. نگاه دلبر وحشى قاصد صد لطف نهان است. به نظر وحشى، نگاهها و چشمها، آدمى را از سخن گفتن بى‏نياز مى‏سازد.

 

ما خود بسوختيم در اوّل نگاه گرم

اين شعله تغافل طاقت‏گداز چيست؟

مثنوى خلدبرين

مثنوى الهى ـ عرفانى خلدبرين به تقليد از مخزن‏الاسرار نظامى در همان وزن و بحر يعنى بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن و بحر سريع مسدّس مطوىّ مكشوف سروده شده است، قالب آن مملوّ از پند و اندرز و حكمت و اخلاق است كه در شش روضه به گونه بسيار زيبايى در 592 بيت نگاشته شده است. مؤلّف تذكره ميخانه معتقد است كه وحشى آن را به اتمام نرسانده است.[1]

 

سابقه نام منظومه خلدبرين در ادبيّات ايران

آقابزرگ تهرانى در كتاب الذّريعه الى تصانيف الشّيعه آورده است: مثنويى به همين نام از محمّديوسف واله اصفهانى وجود دارد.[2]

روش تحقيق و نحوه انجام كار

ابتدا ديوان كامل وحشى‏بافقى با مقدّمه دكتر حسين نخعى را خريدارى نموده، پيشگفتار آن را بارها شايد بالغ بر پنج الى شش بار به دقّت مطالعه نمودم، سپس كلّ ديوان را خط به خط، سطر به سطر و بيت به بيت بارها و بارها خواندم. پس از آن نكاتى كه به نظر نگارنده جالب مى‏رسيد كنار بيت مربوطه به صورت حاشيه نوشته فيش‏بردارى نمودم. طرح نقد و تحليل آثار وحشى را به كمك جناب آقاى دكتر يداللّه‏ جلالى پندرى تنظيم نموده و مطابق با آن جلو مى‏رفتم. ابتدا از غزليّات وحشى شروع كردم كه چون تعداد غزليّات وى بالغ بر 397 غزل بود؛ اين امر ماهها به طول انجاميد، سپس به نقد و تحليل قصايد، مثنويها، تركيب‏بندها، ترجيع‏بند، قطعات و رباعيّات وحشى اهتمام ورزيدم.

پس از آن فيش‏ها را تبديل به نثر ساده نموده و با زبان و قلم خود به نگارش پرداختم و هر كجا لازم بود نقل قول را عينا داخل گيومه قرار دادم. در اين رهگذر با كتابهاى مختلفى آشنا شدم كه هر كتاب، كليدى براى كتاب ديگر بود كه همين امر باعث شد با مطالعه كتابهاى متعدّدى حجم مطالب رساله زياد گردد.

به عنوان مثال بالغ بر پانصد فيش منبع و مآخذ در مورد وحشى‏بافقى صرفا از مركز يزدشناسى يزد تهيّه نمودم. به هركجا سفر مى‏كردم و به هر نوشته و مطلب و كتابى كه مى‏رسيدم به دنبال مطلبى در مورد وحشى، زندگى و آثار وى بودم. و از اين رو پيشگفتار كه در مورد خودِ وحشى و زندگى وحشى و همعصران وى اعم از حاكمان و شاعران بود؛ را به رشته تحرير درآوردم.

مطالب نگاشته زير نظر استادان محترم راهنما و مشاور (جناب آقايان دكتر نوريان و دكتر فشاركى) و نيز آقايان دكتر جلالى پندرى و مسرّت در يزد مورد موافقت و تأييد قرار گرفت و پس از تايپ و غلط‏گيرى به اين شيوه درآمد.

رساله‏اى كه در اختيار داريد حاصل تلاش و سختگيرى، دقّت، رقّت و وسواس فكرى نگارنده است كه بالغ بر دو سال و اندى با استعانت از خداوند متعال و با تلاش و كوشش فراوان و تحمّل مصايب و رنج سفر در سرما و گرما، شبانه و روزانه بى‏وقفه انجام پذيرفته است.

نگارنده، اميد دارد كه توفيق رفيق گردد و سعادت مساعدت نمايد تا استادان بزرگوار به ديده عنايت بدان نگريسته و از نقص‏ها و كاستى‏هاى آن چشم بپوشند و وى را مورد لطف و تفقّد خود قرار دهند. «تا چه قبول افتد و كه در نظر آيد.»

 

 

«اين همه گفتيم ليك اندر بسيچ         بى‏عنايات خدا هيچيم هيچ

 

بى‏عنايات حق و خاصّان حق       گر ملك باشد سياهستش ورق»



 

وَالسَّلامُ عَلى مَنِ اتَّبَعَ الْهُدى وَ تَجَنَّبَ خَساسَةَ الطَّبْع وَ رَداءَةَ الهَوى.

 

 

تابستان 1377 هجرى شمسى

مطابق با 1419 هجرى قمرى

برابر با 1998 ميلادى

فريبا علومى يزدى

 


مقدار مبالغه و غلوّ در ستايشهاى وحشى از ممدوحان

از قرن نهم تا اواخر قرن دوازدهم قمرى شاعران به سرودن اشعار مذهبى و قصايد بلند در ستايش ائمه اطهار پرداختند و شاعرانى چون محتشم به دستور شاه تهماسب صفوى شروع به ساختن قصايد دينى كردند. به طورى كه بعدها اين روش معمول گشت و بيشتر شاعران در مضمونهاى دينى و مذهبى و مدح و منقبت امامان به قصيده‏سرايى مى‏پرداختند. صلات اين شاعران بسيار ناچيز و كم بود به همين دليل با اينكه شاعران زيادى اين روش را دنبال مى‏كردند آثار ممتازى جز آثار عده معدودى چون صائب، وحشى و قاآنى و ديگران پديد نيامد. شاعران اين دوره سعى مى‏كردند از روش پيشينيان در قصيده و غزل تتبّع نمايند. وضعيّت مديحه‏سرايى در اين دوره رونق فراوانى يافت شاعران به ستايش خداوند، مدح ائمّه اطهار، پيامبر (ص)، امام على (ع)، امام رضا (ع)، امام زمان (عج)، و غيره مى‏پرداختند و در مناقب آن بزرگواران شعر مى‏سرودند. در اين چهار قرن شاعران بسيار زيادى ظهور كردند كه همه در يك مرتبه نبودند شاعرانى چون: جامى، صائب، قاآنى، وحشى، محتشم، عرفى و چند تن ديگر شاعران متوسّطى بودند كه به مدح سلاطين در ايران و هند مى‏پرداختند. شاعران اين دوره صفات ساختگى و دروغين مملوّ از غلوّ و اغراق به اميد صله و جايزه به ممدوح مى‏دادند.[1]

وحشى در قصايدى كه براى مدح ممدوح مى‏سروده مبالغه به خرج مى‏داده است و مانند انورى شاعر قصيده‏سرا و مدّاح قرن ششم كه به قصيده‏سرايى علاقه خاصّى دارد و آن را مهم مى‏شمارد، سبكى مخصوص پديد آورده كه به زبان محاوره عمومى نزديك كرده است. درست است سراسر قصيده‏هاى انورى مديحه‏سرايى است ولى از هنر قصيده‏سرايى برخوردار است و الحق كه وحشى نيز داراى چنين هنرمندى بوده است.[2]

معشوق جفاپيشه وحشى زمانى غمگسار وحشى بوده است

معشوق ستم‏پيشه وحشى زمانى يار و ياور وى بوده است. وحشى در شب غم هجران روز خوش غمگساريهاى دلبرش را كه دلى صافتر از آيينه داشته است به ياد مى‏آورد. وحشى از زمانى ياد مى‏كند كه يارش با وى به كين نبوده است ولى اكنون جانان هيچ گونه لطف و نظر و رحمى به اين گداى بى‏سر و پا (وحشى) ندارد.

 

پيش از اين با ما دلى ز آيينه بودش صافتر

آهى از ما سر زده است و اين كدورتها شده است

 

*ديوان: 25

هنر داستانسرايى وحشى در مثنوى فرهاد و شيرين

 

الهى   سينه‏ اى   ده   آتش    افروز              در آن سينه دلى  وان دل همه سوز

هر آن دل را كه سوزى نيست، دل نيست           دل افسرده غير از آب و گل نيست

دلم   پر  شعله   گردان  ، سينه  پر دود            زبانم  كن  به  گفتن  آتش آلود ...

 

*ديوان: 493

وصف طبيعت

وحشى از فرارسيدن بهار نو در بوستان بى‏ دوستان رنجور است و آن را همچون ميل آتشينى در چشم نهال ارغوان مى‏ داند. ساقى بزم بهار با خنديدن گل سورى در جام زمرّد فام خيرى زعفران مى‏ ريزد. با وزش نسيم صبح غنچه به روى بلبل شب زنده ‏دار مى ‏خندد. در فصل بهار بر سر هر شاخه گلى مرغى خوش آواز به نغمه‏ سرايى مشغول است و اين وحشى عاشق مهجور است كه چون برگ شقايق مُهر خاموشى بر لب دارد.

مقالات دیگر...