نكات عرفانى ـ اخلاقى ـ حكمى در منظومه خلدبرين

 

1ـ طلب به عنوان يكى از مراحل سير و سلوك:

من كه در گنج طلب مى‏زنم         گام در اين ره به ادب مى‏زنم      ديوان: 388

 

2ـ با جهد و تلاش و كوشش و مرحمت بارى تعالى مى‏توان به جوار قرب الهى نايل آمد:

جهد كنم تا به مقامى رسم      گام نهم پيش و به كامى رسم ديوان: 388

سادگى توصيفها

 

وحشى در ستايش پروردگار در ابتداى داستان فرهاد و شيرين در بيان اينكه همه چيز از خداوند صادر مى‏شود و خوبى و بدى از آنِ اوست به هر كه خواهد عزّت مى‏بخشد و به هر كه اراده كند ذلّت مى‏دهد؛ با تمثيلهاى ساده و روان، مطلب را بيان داشته و يادآور آيه شريفه «و تُعِزُّ مَنْ تشاء و تُذِلُّ مَنْ تَشاء» است:

منظومه فرهاد و شيرين

 

يكى از بهترين و دل‏انگيزترين مثنويهاى وحشى مثنوى معروف فرهاد و شيرين اوست كه با بيانى غم‏انگيز و عاشقانه و با لطيف‏ترين معانى و مفاهيم عارفانه بيان شده است. اين تنها مثنوى ناتمام وحشى است كه داراى 1070 بيت است و به روش خسرو و شيرين نظامى در وزن مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل و در بحر هزج مسدّس مقصور سروده شده است. با اين تفاوت كه در خسرو و شيرين نظامى، خسرو شخصيّتى هوس‏پرست است ولى فرهاد در منظومه فرهاد و شيرين وحشى داراى جلوه‏اى خاصّ از فضايل و خصلتهاى پسنديده است. اين مثنوى ناتمام را بعدها: كوثرى همدانى، حبيب شيرازى، وصال شيرازى و صابر شيرازى كامل كردند. وصال پس از وحشى 1251 بيت بر آن افزود و به پايان برد.

 

غرض عشق است و اوصاف كمالش       اگر وحشى سرايد يا وصالش

 

ديوان: 392

مكتب وقوع

 

اين شيوه در اوايل قرن دهم هجرى پديد آمد، اوج آن در نيمه دوّم همان قرن انجام پذيرفت و تا اوايل قرن يازدهم تداوم يافت. مكتب وقوع حد فاصل بين دوره تيمورى و سبك هندى است. از خصوصيّات بارز اين مكتب آن است كه اتّفاقات و حالات عاشق و معشوق بر پايه حقيقت واقعيّت است به همين علّت مكتب وقوع «زبان حسب حال و واقعيّت» است. در اين مكتب شاعر سعى مى‏كند سخنش را بسيار ساده و بدور از هرگونه صنايع و تكلّفات ادبى بيان دارد.

شاعر شعرش را به صورت حكايت واقعى از آنچه كه بين عاشق و معشوق مى‏گذرد در قالب حقيقت در واقعيّت بيان مى‏دارد و به همين دليل است كه شعر با سوز و گدازى خاصّ بيان مى‏گردد.[1]

در مكتب وقوع، گويى عاشق با معشوق سر ستيز دارد، از ناز و نياز عاشقانه خبرى نيست، عاشق هرگاه بخواهد به معشوق دست مى‏يابد و اگر تمايلى به او نداشته باشد به راحتى دلبر ديگرى برمى‏گزيند، عاشق خود را در برابر معشوق خوار نمى‏كند و به آسانى از وى دل مى‏كَنَد.[2]

معشوق اين مكتب بى‏ارزش است، وصالش به آسانى ميسّر مى‏گردد و معشوق از اينكه از ديگر دلبران
برگزيده شده است، به خود فخر مى‏ورزد.[3]

وحشى در همين زمينه گفته است:

 

آه اين چه غرور است كه صد كشته گر افتد     دزديده هم از دور تماشا نكند كس

 

چندين سر بى‏جرم به دار است در آن كو          يك بار سر از ناز به بالا نكند كس    ديوان: 98

اهمّيّت زيبايى معشوق در نظر وحشى (حُسن عشق مى‏آفريند)

معشوق وحشى چون يوسف زيباست كه دلها را مسخّر فرمان خود كرده است و افراد بسيارى را به كنگره عشق خود اسير كرده است. از آنجايى كه معشوق همه ناز است و عاشق همه نياز، وحشى از معشوقش فرمان ناز طلب كرده و دست نيازش را به سويش دراز مى‏كند.



بگذشت دور يوسف و دوران حسن توست

هر مصر دل كه هست به فرمان حسن توست

ستايش حاكمان يزد

 

درست است كه وحشى شاعرى مدّاح و چاپلوس نبوده است و با قناعت و خرسندى و مناعت‏طلبى كه در وجود خويش داشته است هيچ گاه پادشاهى را به توقّع صله و پاداش و

جايزه مدح نگفته است ولى گهگاه به ستايش حاكمان يزد پرداخته و از نيكويى، سخاوت، بلندمرتبگى، عدل، احسان، همّت عالى، ايثار، بلنداقبالى، نفاذ امر و سرورى حاكمانى چون

عبداللّه‏ خان اعتمادالدّوله، ابوالمظفّر تهماسب‏شاه، افشار، بكتاش‏بيگ، شاه خليل‏اللّه‏، شاه اسماعيل دوّم، شاه‏تهماسب، عباس‏بيك، غياث‏الدّين محمّد ميرميران، قاسم‏بيگ

قسمى، نوّاب، ولى سلطان سخن به ميان آورده است.

 

آصف (عبداللّه‏ خان) «اعتمادالدوله»: پسر ميرزا سلطان «صدراعظم» ايران بوده كه بعدها وزير حمزه‏ميرزا شده است.

مى و ميخوارگى در وحشى

وحشى جام مى را چون كشتى نوح مى‏داند كه ساحل نجاتى براى عاشقان و شيفتگان است. شرابى كه
وحشى در كاسه دارد مايه صدگونه بدمستى است و اين در حالى است كه دلبندش مستى خون جگر خوردن را نمى‏داند.

 

جام مى كشتى نوح است چه پروا داريم

گر   چه  سيلاب  فنا  گنبد  والا  ببرد

نفوذ لغات و اصطلاحات عاميانه در غزلها

 

در دوره صفويّه پادشاهان صفوى به شعر مدحى توجّهى نشان نمى‏دادند و اشعار مذهبى و دينى در مدح ائمّه اطهار را مى‏پسنديدند. به همين علّت شعر كه تا قبل از آن زمان در خدمت دربار بود به سوى محافل و مجامع عمومى و كوچه و بازار كشانده شد و شاعران در اصناف و مشاغل مختلف از جمله قصّاب، زرگر، كفّاش، تحصيلكرده و غيرتحصيلكرده، مكتب رفته و نرفته به سرودن شعر خصوصا اشعار مذهبى همّت گماشتند.

از اينرو شعر در خدمت مردم قرار گرفت. مردم در اصفهان به قهوه‏خانه‏ها رفته و جلسه شعر و شاعرى تشكيل مى‏دادند.

شوق وصال

وحشى شور و شوق بى‏مانندى براى وصال معشوق دارد. مژده وصل معشوقش او را بى‏تاب مى‏سازد به طورى كه از شادى ديدار خوابى به چشمانش نمى‏آيد. از شادى وصال، گريه سر مى‏دهد گريه‏اى كه فضاى خانه را پر از سيلاب اشك مى‏سازد. وحشى خود را مديون مرغ بى‏زبانى مى‏داند كه از هجران معشوق در كنج قفس زندگى، خاموشى گزيده است.

 

مژده وصل توام ساخته بى‏تاب امشب

نيست از شادى ديدار مرا خواب امشب

 

مضمون غزلهاى وحشى

 

«عشق‏آمدنى بود نه آموختنى»[1]

عشق اقسامى دارد: 1ـ عشق يا معشوق انسانى (عشق انسانى ـ زمينى)، 2ـ عشق يا معشوق ادبى (عشق ادبى ـ اجتماعى)، 3ـ عشق و معشوق عرفانى.

عشق مقوله‏اى است كه از بدو تاكنون در ادبيّات منظوم و منثور فارسى داراى جايگاه ويژه‏اى بوده است. عشق لطيفه‏اى الهى است كه به قول عين‏القضات همدانى آفرينش اين جهان نيز بر اساس عشق نيز بوده است و اگر عشق مجازى به عشق الهى پيوند خورد شايسته و ارزشمند است. اين عبارت «عشق آمدنى بود نه آموختنى» در تفسير كشف‏الاسرار و عدّه‏الابرار خواجه ابوالفضل رشيدالدّين ميبدى آمده است.[2]

نظير همين مضمون در جاى‏جاى تفسير فوق آمده است:

هجران معشوق

وجود وحشى از هجر يار چون جامه‏اى خون بسته شده است كه هيچ يارى آن را بر سر چوبى نكرد. وحشى عمرى با بلاى هجر سر مى‏كند با بلاى هجرى كه هرگز هيچ ايّوبى ياراى صبر آن را نداشته است. وحشى از خدا مى‏خواهد دوران هجر به سر آيد و زود به وصال نايل گردد و باز از خدا مى‏خواهد كه يا شوق وصال را به او ندهد و يا پر و بال به وصال رسيدن را به او عنايت فرمايد.

سوز تب فراق تو درمان‏پذير نيست

تا زنده‏ام چو شمع از اينم گزير نيست

عشق و ذلّت و بدنامى عاشق

عشق توأم با خوارى و رسوايى است و انسان را به بدى شهره آفاق مى‏كند. وحشى در نظر معشوق خوار و زبون است مى‏خواهد مرغ سر ديوار گلستان معشوق، مگس‏ران سر خوان او، جاروب‏كش عرصه جولان يار و عنان‏گير يكران و برش باشد و آرزوى گوشه زندان يار را دارد.

 

اين بس كه تماشايى بستان تو باشم

مرغ  سر  ديوار   گلستان   تو     باشم

مقالات دیگر...