تازگى توصيفها

وحشى در سخن‏سرايى از توصيفات و كلماتى استفاده نموده كه شيرين و تازه و لطيف است. نزديك به زبان توده مردم و فهم و لحن آنان است و به هر حال از كلماتى استفاده نموده كه مختصر زبان خويش است.

 

اينجا سر بازارچه لعل فروشى است     مگشا سر صندوق كه پر سنگ و سفال است *ديوان: 28

مفاخره

«شعر حافظ همه بيت‏الغزل معرفت است     آفرين بر نفس دلكش و لطف سخنش» (حافظ)

وحشى چون شاعران ديگر به «نفس دلكش» و «لطف سخنش» اشاره دارد. شيخ اجل سعدى نيز به طرز سخنش تفاخر مى‏ورزد آنجا كه مى‏گويد:

 

بر حديث من و حسن تو نيفزايد كس     حد همين است سخندانى و زيبايى را

*

احوال شخصى وحشى در غزلهايش

وحشى كه زمانى دلى زنگ بسته و مملوّ از غم داشته است اكنون به عين طالع نيك به دولت رسيده است ولى گهگاه بخت به او پشت مى‏كند. آنجا كه زمانه اسباب را براى وصال معشوق مهيّا مى‏سازد؛ اقبالش به همراهيش نمى‏آيد. بختش اگر ظاهرى نيك و موافق داشته باشد ليكن باطنش مملوّ از نفاق و دورويى است. عنايت اگر مساعدت كند بخت بد هم وثاق نمى‏گردد. هجر غم بزرگى است كه به يك ذرّه صبر راضى نيست. پس مى‏توان نتيجه گرفت زندگى وحشى توأمان با خوش اقبالى و بد اقبالى بوده است كه بدطالعى بر نيكبختى او غلبه داشته است.

بازم زبان شكر به جنبش درآمده است              نيشكر اميد ز باغم برآمده است

آن دولتى كه مى‏طلبيديم در بدر           پرسيده راه خانه و خود بر در آمده است

اى سينه زنگ بسته دلى داشتى كجاست؟         آيينه‏ات بيار كه روشنگر آمده است

صنايع ادبى در غزلهاى وحشى و درصد متوسّط آن

 

وحشى چون شاعران گذشته و سخن‏سرايان و سبك هندى و مكتب وقوع به صنايع ادبى در شعر اهمّيّت مى‏داده است. وى هر جا كه لازم بود از فنون و بلاغت صناعات ادبى و معانى و بيان و ديگر آرايشهاى لفظى و معنوى استفاده مى‏كرده است امّا نه به صورت افراط و زياده‏روى كه مفهوم و درك معنى را دشوار سازد بلكه به ضرورت و براى تزيين و آرايش كلام. صنعت لفظى و معنوى در شعرش يافت مى‏شود. وحشى شاعر جناس است و دايما در پى آن است كه جناس بيافريند وى انواع جناس تام مماثل، لاحق، زايد، محرّف، مطرّف، اشتقاق، شبه اشتقاق را در شعرش به كار مى‏گيرد همين طور از انواع اضافه‏ها، تشبيهى، استعارى، اقترانى مدد مى‏جويد. در شعرش انواع تشبيهات مؤكّد و مضمر و صريح، همين طور ايهام تناسب، كنايه، مجاز، موازنه ردالعجز الى الصدر، حشو مليح، تضاد و طباق، حسن تعليل، تجاهل العارف، تلميح، تشخيص و حتّى موسيقى حروف يافت مى‏شود كه شعرش را زيباتر و اصولى‏تر نموده است. درصد متوسط صنايع ادبى در شعر وحشى تناسب و مراعات نظير است كه به حد وفور يافت مى‏شود. در ضمن صنعت ارسال‏المثل كماكان چون نگين انگشترى مابين غزليّاتش جلوه‏گرى مى‏كند.

براى نمونه، شواهدى از صنايع ادبى در شعر وحشى آورده مى‏شود:

گمنامى، بى‏كسى، تنهايى و بى‏اعتبارى وحشى

وحشى انسان بى‏كسى است كه ساكن ويرانه غم عشق است. همدم و همراه و همدل و همنفسى ندارد.
جوياى دامن وصل است ولى دسترس ندارد. از درد بى‏كسى و تنهايى در كُنج غم‏آباد زندگيش خروشان است فرياد گمنامى و بى‏اعتبارى برمى‏آورد. از بى‏سر و سامانى او يارانش به نصيحت مى‏پردازند ولى او فكر وجود دلبر نازنينش را علّت بى‏سر و سامانيش مى‏داند.

 

گر خروشان نيستى وحشى ز درد بى‏كسى        چيست اين فرياد و در كنج غم‏آباد تو كيست

*ديوان:

گرفتن مضمون از شعر ديگر شاعران در منظومه ناظر و منظور

 

از اين ناجنس ياران ريايى      بسى بيگانگى به ز آشنايى    ديوان: 432

 

[من از بيگانگان هرگز ننالم           كه با من هرچه كرد آن آشنا كرد]

انعكاس احوال زمانه

 

وحشى اشاره به ظلم و جور و نابسامانى اوضاع زمانه خويشتن دارد:

جهان را كار رفت از دست درياب        برآور يا رسول‏اللّه‏ سر از خواب

 

*ديوان: 422

وحشى در نعت حضرت على (ع) از ظلم زمانه سخن به زبان مى‏آورد و از وى استمداد مى‏طلبد؛ زيرا شيعيان و مسلمانان معتقدند كه با ظهور امام زمان (عج) ظلم و جور عالم خاتمه مى‏يابد. از اين رو از آن امام مى‏خواهد كه ظهور صاحب زمان را فرمان دهد تا ظلم به پايان رسد:

 

بخار ظلم اين درياى پر شور         چراغ معدلت را كرده بى‏نور

اصالت احساس در غزلها

(يعنى چه مقدار حقيقى و چه مقدار طبع‏آزمايى صرف است.)

 

همان گونه كه قبلاً توضيح داده شد، چون محتواى غزليّات وحشى از امورى است كه مستقيما و دقيقا از زندگى شخصى و احوال درونيش نشأت مى‏گيرد، از اينرو با زبان سليس و ساده به ابراز احساسات قلبى و مكنونات درونى خود مى‏پردازد. به تصريح مى‏توان گفت وحشى خالصانه‏ترين غزلها را سروده است. احساس وحشى همان احساس درونى و روحى وى است. احساس عشق و عاشقى و شوريدگى و پريشانى وجود اوست. از اينرو احساساتش از اصالت خاصّى برخوردار است كه از انگيختگى درونى و رويدادى واقعى برخوردار است. در واقع مى‏توان گفت نوعى حسب حال نويسى و واقعه‏گويى دارد و چون سخنش از دل برمى‏آيد لاجرم بر دل مى‏نشيند. البته وحشى گاهى احساسات درونيش را در قالب طبع‏آزمايى و هنرنمايى با استفاده از صنايع بديعى زيور و زينت مى‏بخشد ولى هيچ گاه مفهوم و مضامين را دشوار و مشكل نمى‏سازد.[1]

 

شواهدى از اصالت احساس حقيقى و واقعى در شعر وحشى:

 

گلشن حسنى ولى بر آه سرد ما مخند     آه اگر يابى كه تأثير هواى سرد چيست*ديوان: 32

صنايع ادبى در منظومه ناظر و منظور

 

ارسال‏المثل:

 

مَثَل باشد در اين ديرينه مسكن         جهان گشتن به از آفاق خوردن

*ديوان: 447

چه خوش گفت آن سخن‏پرداز كامل        كه چيزى كز نظر شد رفت از دل

*ديوان: 459

بلى هر كار وقتى گشته تعيين      چو خرما خام باشد نيست شيرين

 

*ديوان: 479

انعكاس احوال شخصى در غزلهاى وحشى

 

عشق در غزليّات سبك هندى به طور واحد و چشمگير وجود ندارد زيرا تعدّد و تنوّع مطالب مختلف در قالب غزل موضوع، عشق را كم‏رنگ كرده است، وحشى و شاعران هم‏سبك او غزل را براى عشق مى‏سرودند، تا به بيان احساسات و حالات درونى و عاطفى خود بپردازند. در واقع خالصانه‏ترين و صميمانه‏ترين غزلهاى عشقى زبان فارسى متعلّق به وحشى است. با نيم نگاهى به غزليّات وحشى درمى‏يابيم وحشى از پند و اندرز و حكمت و فلسفه و عرفان و تصوّف و اخلاق و ديگر اصول معنوى سخنى به ميان نياورده بلكه غزل را اختصاص داده است به بيان احوال شخصى خود، وى با سوز و گداز و شور و اشتياقى غيرقابل وصف به سرودن غزل مى‏پردازد و اين ناشى از درون پردرد و رنج اوست كه بر اشعارش اثر مى‏گذارد. با اينكه سعدى و حافظ از سردمداران و گويندگان برجسته شعر فارسى هستند؛ اشعارشان به سوزناكى و پرالتهابى وحشى نيست. وحشى هيچ‏گاه قصد تفنّن و تصنّع و آوردن لغات و تعبيرات عجيب و غريب نداشته و شعر را وسيله‏اى براى شهرت و پر نمودن ديوان و فضل فروشى قرار نداده بوده؛ بلكه آن را براى بيان حالات روحى و درونى خود كه سينه‏اى پرسوز و قلبى پرگداز داشته به كار برده؛ هرچند غزلهايش كوتاه است ولى اين غزلهاى كوتاه حكايت از مكنونات قلبى وى است كه بى‏قرار و شيدا و آشفته است. او براى بيان احساسات لطيف و پاكش به تكلّف و زيورآرايى كلام متوسّل نمى‏گردد. وحشى شوريده در همه عمر عاشقِ معشوقى بوده و قلبش در پى زيبارخسارى مى‏تپيده، اشعارش حاكى از آشفتگى‏ها، بيقراريها، ناكاميها، حسرتها و جور و جفاهاى معشوق است. به وسيله غزل دردهاى درونى خود را تسكين مى‏بخشد. دردهايى كه هميشه همراهش هستند و درونش را متبلور مى‏سازند و به همين علت است كه احوال شخصى و خصوصى و درونيش دقيقا در شعرش منعكس مى‏گردد و خواننده را از عاشقى و سرگردانى و شيفتگى و شوريدگيش مطّلع مى‏سازد.[1]

اكثر مضمونهاى شعر وحشى از زندگى خصوصيش نشأت گرفته است ـ از حالات و روابطش با معشوق جفاپيشه‏اش ـ ، به همين علّت است كه در بيان كلمات و تعبيرات و اصطلاحات از زبان توده مردم و فرهنگ عمومى مدد مى‏گيرد و همين امر باعث مى‏گردد معانى و مضامين خيلى ساده و بدور از هرگونه تكلّف به سادگى و روانى به ذهن منتقل گردد و خواننده منظور شاعر عاشق‏پيشه ما را دريابد. وحشى چون سعدى و حافظ در بيان عشق و عاشقى محتاطانه و محافظه‏كارانه عمل نمى‏كند، بلكه با تمام وجود و با زبان خود در ساده‏ترين شكل شعر مى‏سرايد و چون عامل درونى و سوز قلبى محرّك شعر سرودنش گشته است غزلهايش از وحدت معنى و انسجام و يكپارچگى خاصّى برخوردار است.[2]

 

 

از تو همين تواضع عامى مرا بس است        در هفته‏اى جواب سلامى مرا بس است*ديوان: 27

مثنوى‏ها

 

سابقه مثنوى ناظر و منظور در ادبيّات فارسى يا عربى

مثنوى ناظر و منظور پس از طرح بكر و هنرمندانه ديوان شمس تبريزى به وسيله مولوى با درونمايه عشق الهى به شعر كشيده شده است. تمايل دو شاهزاده همجنس نسبت به هم، تمايلى است به سوى وحدت و عشق الهى كه در آثار وحشى نمايانگر است:

 

خوشا صحراى عشق و وادى او      خوشا ايّام وصل و شادى او

فراموشى خويشتن در عشق

وحشى در عشق معشوق خود را به دست فراموشى مى‏سپارد. به سوداى عشقِ معشوق مشغول و از غوغا و هياهوى جهان فارغ مى‏گردد. از هجر دايمى ايمن و از وصل جاودان فارغ مى‏گردد. با عشق است كه بلند و پست و هجر و وصل بر انسان يكسان مى‏گردد، وراى نور و ظلمت است و از زمين و آسمان فارغ است. با آمدن عشق انسان در عين فراموشى چو گل از پاى تا سر تماما گوش مى‏شود امّا از زبان فارغ مى‏گردد. زهِ كمان را مى‏بُرَد، پيكان تير را مى‏كَنَد، سپر را مى‏افكند و از تير و كمان فارغ به استقبال عشق مى‏رود. مرغ عشق مرغى است كه نه در درون قفس جاى دارد و نه در برون آن و از دام و دانه و پروازگاه و آشيانه فارغ است.

 

به سوداى تو مشغولم ز غوغاى جهان فارغ

ز هجر دايمى ايمن ز وصل جاودان فارغ

مقالات دیگر...