مولانا كمال‏ الدّين و به قولى «شمس‏ الدّين محمّد»، متخلّص به «وحشى» به سال 939 ه .ق در بافق يزد به دنيا آمد. نام پدرش معلوم نيست، ولى آن گونه كه برمى‏ آيد پدرش مردى گمنام و زراعت پيشه بوده است. نوجوانى بيش نبود كه به محضر سخنور تواناى بافق، «شرف‏ الدّين على بافقى»، راه يافت و در محضر او زانوى شاگردى به زمين زد.مُلك سخن به مملكت جَم نمى دهيم                        يك بيت عاشقانه به عالَم نمى‏ دهيم[1]


بخش نخست: زندگانى

زندگى

مولانا كمال‏ الدّين و به قولى «شمس‏ الدّين محمّد»، متخلّص به «وحشى» به سال 939 ه .ق در بافق يزد به دنيا آمد. نام پدرش معلوم نيست، ولى آن گونه كه برمى‏ آيد پدرش مردى گمنام و زراعت پيشه بوده است. نوجوانى بيش نبود كه به محضر سخنور تواناى بافق، «شرف‏ الدّين على بافقى»، راه يافت و در محضر او زانوى شاگردى به زمين زد. آنگاه با اِشرافِ برادر بزرگش، «مرادى بافقى»، به كسب علم و فضايل همّت گماشت. سرانجام به انجمنهاى ادبى راه يافت و توانست از محضر سخنوران توانمند روزگار خود چون: نجاتى بافقى و همّتى بافقى بهره ببرد.

پايان زندگى  درباره چگونگى پرواز روح اين عارف دل سوخته و اين عاشقِ دل باخته، سخنان گوناگون و گاه ضدّ و نقيضى به ميان آمده است، برخى بر اين باورند كه: «عرق تندى نوشيد و خلعت بقا پوشيد.»[1] و يا «در مجلس باده پا به عالم بقا نهاده»[2] و گروهى گويند: «به دست معشوق بى‏ مروّت خود كشته شد»[3] صبا وفاتش را به دليل «مرض حمى محرقه» آيت سوزان مى‏ داند.[4]   پايان زندگى

درباره چگونگى پرواز روح اين عارف دل سوخته و اين عاشقِ دل باخته، سخنان گوناگون و گاه ضدّ و نقيضى به ميان آمده است، برخى بر اين باورند كه: «عرق تندى نوشيد و خلعت بقا پوشيد.»[1] و يا «در مجلس باده پا به عالم بقا نهاده»[2] و گروهى گويند: «به دست معشوق بى‏ مروّت خود كشته شد»[3] صبا وفاتش را به دليل «مرض حمى محرقه» آيت سوزان مى‏ داند.[4]

 

سعيد نفيسى آن را «افسانه» دانسته[5] و دكتر زرّين‏كوب مى‏گويد: «احساس زنده‏ اى كه در شعر او باقى مانده، موجب نقل اين شايعه شده باشد كه شاعر به دست معشوق خود كشته شده باشد.»[6] گويند در واپسين دم زندگى اين غزل را گفته است!:

 

ز شبهاى دگر دارم تب غم بيشتر امشب      وصيّت مى‏كنم، باشيد از من با خبر امشب[7]             (ديوان: 15)

 

 

درگذشت

هر چند سال مرگ وحشى در تذكره حسينى و روز روشن 961 و در سُلّم‏ السموات و در فهرست مشترك نسخه‏ هاى خطّى فارسى پاكستان (احمد منزوى) 999 يا 1000 ه .ق، در جامع مفيدى 997 و در عرفات‏ العاشقين و قاموس ‏الاعلام 992 است، امّا اكثريت بر اين باورند كه مرغ روحِ اين سوخته عاشق در سن 52 و به سال 991 ق از كالبد تن رها و پيكرش در محلّه پير برج يزد در مُغاك خاك نهاده شده است.

مى‏گويند وى در همان محلّه پير بُرج و كوچه روبه ‏روى شاهزاده فاضل كه اكنون معروف به كوچه آروك (اهرك) است، زندگى مى‏ كرده است. يكى از ساكنان آنجا مى‏ گفت: سنگ بزرگ و قيمتى مزارِ وحشى را سرِ همان كوچه به زير خاك كرده است تا محفوظ بماند.

در مرگ وى مادّه تاريخه ايى سروده ‏اند كه از آن جمله اوحدى بليانى در عرفات‏ العاشقين گفته است:

 

چو سر مستانه وحشى باده نوشيد از خُمِ وحدت              روان  شد  روحِ  پاك  او  به  مستى سوى  علّيّين

 

من  از  پير  مُغان  تاريخ  فوت  او  طلب  كردم             بگفتا هست تاريخش: «وفات وحشى مسكين»[8]         991 ق

 

ملاّ قطب شدّه‏باف به جهت تاريخ فوت او اين قطعه را گفته:

 

وحشى  آن  دستانسراى   معنوى                گشته خاموش و به هم پيوسته لب

 

از غم لب بستنِ وحشى گشاد                       در پى افسوس گفتن بسته لب

 

سال تاريخش چو جُستم از خرد                          در جواب من گشود آهسته لب

 

دست بر سر، اى دريغا گفت و گفت:                 «بلبل   گلزار   معنى   بسته   لب»[9]   991 ق

 


[1]×. عرفات‏العاشقين و عرصات‏العارفين: تقى‏الدّين اوحدى بليانى، نسخه خطّى كتابخانه ملك تهران به نقل از مقدّمه نخعى، ص چهار.

 

[2]×. آتشكده آذر: لطفعلى‏بيگ آذربيگدلى، تصحيح حسن سادات‏ناصرى، تهران: اميركبير، 1337، ج 2: 634.

 

[3]×. رياض‏الشّعرا: على‏قلى‏خان واله داغستانى و نيز خلاصه‏الاشعار: ابوطالب‏خان تبريزى و نشتر عشق نقل از ديوان كامل وحشى، همان‏جا: بيست‏وچهار.

 

[4]×. تذكره روز روشن: محمّدمظفّر حسين صبا، به كوشش محمّدحسين ركن‏زاده آدميّت، تهران: رازى، 1343: 898.

 

[5]×. ديوان وحشى بافقى: سعيد نفسى، همانجا: ص بيست‏ويك.

 

[6]×. سيرى در شعر فارسى: عبدالحسين زرّين‏كوب، تهران: نوين، 1363: 132.

 

[7]×. برخى گويند: هنگام مرگ كاغذ پاره‏اى در دستش بوده و اين بيت بر آن نوشته شده بود:كرديم نامزد به تو بود و نبود خويش    گشتيم هيچ كاره ملك وجود خويش
ديوان: 100

[8]×. ديوان كامل وحشى، همان جا: 28ـ27.

[9]×. تذكره ميخانه، همان جا: 184.

 

ديگر استادش به تعبير على‏ قلى‏ خان واله داغستانى و تقى‏ الدّين اوحدى: «مرادى بافقى» است، چنانكه واله گويد: «مولانا مرادى بافقى برادر بزرگ مولانا وحشى است و مولانا وحشى را او تربيت كرده»، اوحدى نيزگويد: «در حديث، او به شرف صحبت استادان مى‏ رسيده»  وحشى تركيب‏ بندى در سوگ اين برادر دارد:معاصران وحشى

الف ـ استادان

نخست، شرف‏ الدّين على بافقى است كه از سخنوران و دانشمندان زمان خود بود و همه به خوبى از او ياد نموده ‏اند. وحشى نيز در دو جاى ديوان خود از او نام مى ‏برد:

«شرفا»! ساقى عنايت تو              گو دماغ مرا معطّر كن

زآنچه آتش بر آبگينه زند                بزمِ تاريك ما منوّر كن       (ديوان: 288)

ديگر استادش به تعبير على‏ قلى‏ خان واله داغستانى و تقى‏ الدّين اوحدى: «مرادى بافقى» است، چنانكه واله گويد: «مولانا مرادى بافقى برادر بزرگ مولانا وحشى است و مولانا وحشى را او تربيت كرده»، اوحدى نيزگويد: «در حديث، او به شرف صحبت استادان مى‏ رسيده»  وحشى تركيب‏ بندى در سوگ اين برادر دارد:

آه اى فلك ز دست تو و جور اخترت

كردى چو خاك پست مرا، خاك بر سرت...الخ                 (ديوان: 328ـ327)

مقالات دیگر...