انعكاس احوال زمانه
وحشى اشاره به ظلم و جور و نابسامانى اوضاع زمانه خويشتن دارد:
جهان را كار رفت از دست درياب برآور يا رسولاللّه سر از خواب
*ديوان: 422
وحشى در نعت حضرت على (ع) از ظلم زمانه سخن به زبان مىآورد و از وى استمداد مىطلبد؛ زيرا شيعيان و مسلمانان معتقدند كه با ظهور امام زمان (عج) ظلم و جور عالم خاتمه مىيابد. از اين رو از آن امام مىخواهد كه ظهور صاحب زمان را فرمان دهد تا ظلم به پايان رسد:
بخار ظلم اين درياى پر شور چراغ معدلت را كرده بىنور
مگر فرمان دهى صاحب زمان را
كه شمعى از تو افروزد جهان را
... از اين دجّالطبعان وا رهد دور
نماند كار و بار عالم اين طور
بناى ظلم در دوران نماند
جهان زين بيشتر ويران نماند
*ديوان: 426 و 427
از ابيات زير مستفاد مىشود كه در دوران وحشى بازار شعر و شاعرى كساد بوده و خريدارى نداشته است و شاعران در تنگنا بودهاند، زيرا چون دورههاى قبل از طرف پادشاهان صله و پاداش كلان دريافت نمىنمودند و پادشاهان صفوى شعر مذهبى را ترجيح مىدادند:
متاعت گرچه كاسد گشت بسيار
هنوزت مىشود پيدا خريدار
... پى اين جنس بازارى طلب كن
براى خود خريدارى طلب كن
در يك بيت زير شايد منظور وحشى از آوردن كلمه «جايى دگر» سرزمين هند بوده كه در آن زمان مركز رونق شعر و ادب فارسى بوده است و بسيارى از شاعران ايرانى براى گذراندن روزى و امرار معاش بدانجا عزيمت مىكردند؛ چنين برمىآيد كه وحشى چندان بىعلاقه به سفر به هند نبوده است.
نه يك كشور در اين ديرينه كاخ است
بود جايى دگر، عالم فراخ است
كريمى را به بخت دور خوش كن
متاع خويش او را پيشكش كن
*ديوان: 429
شايد منظور وحشى از دو بيت زير، لئيمطبعى و خوارى بعضى شاعران آن دوران باشد كه به هر درگاهى مىرفتند تا پادشاهى را مدح كنند و صله و جايزه و انعام دريافت نمايند:
چو سگ تا چند بر هر در فتادن
پى نانى عذاب خويش دادن
به اين سگ طبعى از خود باد ننگت
كه بهر لقمهاى كافتد به چنگت
بود هر دم سرت بر آستانى
كشى هر لحظه جور پاسبانى
*ديوان: 432 و 433
در اوضاع نابسامان وحشى دوستان به دشمنان مبدّل شدهاند و يار موافق و همراهى صميمى يافت نمىشود:
ز ما دلگير گرديدند ياران
به جان گشتند دشمن، دوستاران
خوش آن كس را كه يك جا نيست مسكن
نه كس را دوست مىبيند نه دشمن
*ديوان: 449
در زمان وحشى گروهى ايّام به كام بودند و عدّهاى ديگر به رنج و تعب روزگار مىگذراندند:
بلى اين است قانون زمانه
نه امروز است در دور اين ترانه
يكى ماتم گزيند ديگرى سور
يكى را تخت منزل، ديگرى گور
يكى را بهر ماتم كاه پاشند
يكى را زر به مسندگاه پاشند
يكى را خود زر بر كوهه زين
چو طفلان كرده جا بر اسب چوبين
يكى بر اسب جولانى نشسته
به زين زر ركاب سيم بسته
يكى بر فرق، تاج زر نهاده
يكى خشت لحد بر سر نهاده
يكى را زير تخت خاك مسكن
يكى را روى تخت زر نشيمن
*ديوان: 466
در زمان وحشى مهركيشان و خوبرويان و انسانهاى شايسته زير خاك خفتهاند:
خوشا ايّام وصل مهركيشان
كجا رفتند ايشان، ياد از ايشان
همه رفتند و زير خاك خفتند
به سان گنج يكيك رو نهفتند
به جامى سر به سر رفتند از هوش
همه زين بزمشان بردند بر دوش
*ديوان: 477
افغان وحشى به خاطر از دست دادن ياران وفادار از جفاپيشگى چرخ جفاكار و سپس نوحه در رثاى برادر عزيز و سخندانش مرادى:
فغان كز خوارى چرخ جفاكار
همه رفتند ياران وفادار
مگر ملك فنا جايى است دلكش
كه هر كس رفت كرد آنجا فروكش
نيامد كس كز ايشان حال پرسيم
ز دمسازان خود احوال پرسيم
كه در زير زمين احوالشان چيست
جدا از دوستداران حالشان چيست
مرا حال برادر چيست آنجا
رفيق و مونس او كيست آنجا
برادر نِى كه نور ديده من
مراد جان محنت ديده من
مرادى خسرو ملك معانى
سرافراز سرير نكته دانى
سمند عزم تا زين خاكدان راند
هزاران بكر معنى بىپدر ماند
*ديوان: 478
وحشى از ياران بىوفا و جفاكار بيزار است:
ز ياران بىوفايى بد جفايى است
خوشا ياران كه ايشان را جفا نيست
فغان از بىوفايان زمانه
به افسون جفاكارى فسانه
مجو وحشى وفا از مردم دهر
كه كار شهد نايد هرگز از زهر
از اين عقرب نهادان واى و صد واى
كه بر دل جاى زخمى ماند صد جاى
چنين ياران كه اندر روزگارند
بسى آزارها در پرده دارند
*ديوان: 488
وحشى حتّى از عريانتنان بيم دارد:
بسى عريان تنان را جاى بيم است
از آن عقرب كه در زير گليم است
نهاى نقش گليم آخر چنين چند
توانى بود در يك جاى پيوند
*ديوان: 488