مكتب وقوع
اين شيوه در اوايل قرن دهم هجرى پديد آمد، اوج آن در نيمه دوّم همان قرن انجام پذيرفت و تا اوايل قرن يازدهم تداوم يافت. مكتب وقوع حد فاصل بين دوره تيمورى و سبك هندى است. از خصوصيّات بارز اين مكتب آن است كه اتّفاقات و حالات عاشق و معشوق بر پايه حقيقت واقعيّت است به همين علّت مكتب وقوع «زبان حسب حال و واقعيّت» است. در اين مكتب شاعر سعى مىكند سخنش را بسيار ساده و بدور از هرگونه صنايع و تكلّفات ادبى بيان دارد.
شاعر شعرش را به صورت حكايت واقعى از آنچه كه بين عاشق و معشوق مىگذرد در قالب حقيقت در واقعيّت بيان مىدارد و به همين دليل است كه شعر با سوز و گدازى خاصّ بيان مىگردد.[1]
در مكتب وقوع، گويى عاشق با معشوق سر ستيز دارد، از ناز و نياز عاشقانه خبرى نيست، عاشق هرگاه بخواهد به معشوق دست مىيابد و اگر تمايلى به او نداشته باشد به راحتى دلبر ديگرى برمىگزيند، عاشق خود را در برابر معشوق خوار نمىكند و به آسانى از وى دل مىكَنَد.[2]
معشوق اين مكتب بىارزش است، وصالش به آسانى ميسّر مىگردد و معشوق از اينكه از ديگر دلبران
برگزيده شده است، به خود فخر مىورزد.[3]وحشى در همين زمينه گفته است:
آه اين چه غرور است كه صد كشته گر افتد دزديده هم از دور تماشا نكند كس
چندين سر بىجرم به دار است در آن كو يك بار سر از ناز به بالا نكند كس ديوان: 98
اين بس كه تماشايى بستان تو باشم
مرغ سرِ ديوار گلستان تو باشم
كافى است همين بهرهام از مايده وصل
كز دور مگسران سر خوان تو باشم
اين منصب من بس كه چو رخش تو شود زين
جاروبكش عرصه جولان تو باشم
خواهم كه شود دست سراپاى وجودم
در شغل عنان گيرى يك ران تو باشم[4]
ديوان: 114
عاشق پيرو اين مكتب، خود را لايق عاشقى نمىداند، حقير و زبون است، فكر و خيال معشوق را در سر نمىپروراند، و رسيدن به معشوق و وصال يار را امرى غيرطبيعى و مخالف و مغاير با قانون روزگار مىداند، عاشق حتّى در روزگار وصال هم از زمان هجران و فراق مىانديشد، مىترسد اين روزگار خوش به سر آيد وحشى اين موضوع را در غزل زير به زيبايى بيان مىدارد:
شراب لطف پر در جام مىريزىّ و مىترسم
كه زود آخر شود اين باده و من در خمار افتم ...الخ[5]
ديوان: 116
همان گونه كه گفتيم در مكتب وقوع اشعار به شكلى بسيار ساده و صريح و بدور از جناس لفظى و معنوى و ديگر پيرايههاى ادبى بيان مىگردد. اين شيوه در اشعار شاعران پيشين كه جنبه وقوعى نيز داشته، وجود داشته است. از جمله كمالالدّين اسماعيل اصفهانى ملقّب به خلاّق المعانى گويد:
دوش بگذشتم و دشنام همى داد مرا
خدمتش كردم و پنداشت كه من نشنيدم
گرچه لعلش به سر ناخوشى آنها مىگفت
من از او خوشتر از اين هيچ سخن نشنيدم
*
دراز ديدم بر تو زبان بدگو را
براى مصلحتى يك دو روز دور شدم
*
و سعدى چنين بيان داشته است:
دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست
تا نگويند رقيبان كه تو منظورِ منى
*
دل پيشِ تو و ديده به جاى دگرستم
تا خصم نداند كه تو را مىنگرستم
*
دوش اى پسر مىخوردهاى، چشمت گواهى مىدهد
بارى حريفى جو كه او مستور دارد راز را
*
هرگز وجود حاضر غايب شنيدهاى؟
من در ميان جمع و دلم جاى ديگر است
امير خسرو دهلوى است:
خوش آن زمان كه به رويش نظر نهفته كنم
چو سوى من نگرد، زو نظر بگردانم
*
غلام آن نفسم كامدم چو خانه او
به خشم گفت كه از در كشيد بيرونش
*
چو رفتم بر درش بسيار، دربان گفت كاين مسكين
گرفتار است شايد كاين طرف بسيار مىآيد
قبل از اينكه طرز وقوع ايجاد گردد، شاعران غزلسرا از بابافغانى تقليد مىكردند و پس از آن لسانى شيرازى «تقليد را به تجدّد كشانيد» و به قول تقىالدّين اوحدى مؤلّف تذكره عرفاتالعاشقين، شعراى متأخّرين
چون شرف و شريف وحشى و محتشم و ضميرى و غيره از بابافغانى تقليد مىكردند.
شبلى نعمانى معتقد است واقعهگويى در غزل در شعر شعراى پيشين چون اميرخسرو دهلوى و سعدى شيرازى ديده مىشود. موجد آن را اميرخسرو دهلوى مىداند و بيان مىدارد كه شرف قزوينى، ولى دشت بياضى، وحشى يزدى آن را به اوج كمال رساندند.
پس از شرف جهان قزوينى، طرز وقوع شايع گشت به طورى كه بعضى از شاعران اين مكتب به «وقوعى» تخلّص مىكردند مانند «وقوعىتبريزى و وقوعىنيشابورى».
علماى برجسته اين دوره چون امير معينالدّين اشرف شيرازى مشهور به ميرزا مخدوم شريفى و متخلّص به اشرف، با سادات و بزرگان چون امير تقىالدّين محمّد شاه مير خراسكانى اصفهانى، تقىالدّين حسينى كاشى، ميرزا قوامالدّين جعفر آصفخان قزوينى، از شاهزادگان صفوى چون سلطان ابراهيم ميرزا و برادرش بديعالزمان ميرزابن بهرام ميرزابن شاه اسماعيل، بديعالزّمان ميرزاى بديعى، مظهرى كشميرى، ميرزاقلى ميلى، ولى دشت بياضى، محمّد ميرك صالحى، ضميرى، نورى، حسابى، هلاكى و غيره همگى تحت تأثير اين مكتب به زبان وقوع شعر مىسرودند.
تذكرهنويسان عصرى، شعراى به شرح ذيل را داراى روش مكتب وقوع دانستهاند از جمله:
حالتى تركمان، حزنى اصفهانى، حيدرى سبزوارى، دخلى اصفهانى، رشكى همدانى، شرف جهان قزوينى، صالحى مشهدى، امير روزبهان صبرى، صبورى تبريزى، علوى فراهانى، فسونى تبريزى، قرارى گيلانى، قيدى شيرازى، لسانى شيرازى، مظهرى كشميرى، ملالى، ميلى هروى، نسبتى مشهدى، نطقى شيرازى، نورى اصفهانى، وحشى بافقى، وصلى رازى، وقوعى تبريزى، وقوعى نيشابورى، يقينى لاهيجى و ... .
صاحب تذكره ميخانه در مورد وحشى بافقى چنين نگاشته است: «... شاعرى متين و نكتهپردازى رنگين است. اشعارش اكثر به طرز وقوع است. الحق كه اين فن را خوب ورزيده، و هرچه گفته ناخنى بر دل مىزند.»[6]
نمونههاى فراوانى از مكتب وقوع و واسوخت در اشعار وحشى به چشم مىخورد و به همين علّت است كه اوّلاً زبانش را ساده، صريح و نزديك به زبان توده مردم نموده است، ثانيا اتّفاقات و ماجراهاى عشقى و عاشقيش حقيقى و واقعى به نظر مىرسد، ثالثا شعرش بر مبناى سبك واسوخت است يعنى شاعر از معشوقه
دلبندش روى مىگرداند و در پى معشوق و دلبر ديگر روانه مىگردد.[7]
شواهدى از شعر وحشى در مكتب وقوع:
چيست باز اين زود رفتن با چنين دير آمدن
بعد عمرى كامدى، بنشين زمانى پيش ما
*ديوان: 11
يك بار نام من به غلط بر زبان نراند
ما را شكايت از قلم مشكبار توست
بر پاره كاغذى دو سه مدى توان كشيد
دشنام و هرچه هست، غرض يادگار توست
*ديوان: 23
خود رنجم و خود صلح كنم، عادتم اين است
يك روز تحمّل نكنم، طاقتم اين است
ديوان: 27
ميلم همه جايى است كه خوارى همه آنجاست
با خصلت ذاتى چه كنم، فطرتم اين است
*ديوان: 28
ساختى كارم به يك پرسش كه از كارت كه برد
سخت پر كارى، نمىدانم كه استاد تو كيست؟
لب كنى شيرين و پرسى كيست، چون بينى مرا
بندهام يعنى نمىدانى كه فرهاد تو كيست؟
*ديوان: 29
از قدح نوشيدن پنهانيش با ديگران
گر نمىداند كه آگاهم، چنين شرمنده چيست؟
از نكو خواهى است با او پند مهرآميز من
ورنه از اين گفتوگو سود و زيان بنده چيست؟
*ديوان: 33
چه لطفها كه در اين شيوه نهانى نيست
عنايتى كه تو دارى به من بيانى نيست
كرشمه گرم سؤال است، لب مكن رنجه
كه احتياج به پرسيدن زبانى نيست
*ديوان: 36 و 37
تو منكرى، و ليك به من مهربانيت
مىبارد از اداى نگاه نهانيت
*ديوان: 45
شكل مستانه و انكار شرابش نگريد
تا ندانند كه مست است، شتابش نگريد
آنكه گويد نزدم جام و زد آتش به دلم
چهره افروختن و ميل كبابش نگريد
تا نپرسيم از آن مست كه كى مى زدهاى
چين بر ابرو زدن و ناز و عتابش نگريد
*ديوان: 69
تبسّمى ز لب دلفريب او ديدم
كه هرچه با دل من كرد آن تبسّم كرد[8]
*ديوان: 77
مكتب وقوع
خود رنجم و خود صلح كنم عادتم اين است
يك روز تحمّل نكنم طاقتم اين است
ديوان: 27
احمد گلچين معانى در مكتب وقوع اين شعر را جزو اشعار طرز وقوع دانسته است. مؤتمن نيز در تحوّل شعر فارسى اين بيت را واقعهگويى قلمداد كرده است.
مىنمايد چند روزى شد كه آزاريت هست
غالبا دل در كف چون خود ستمكاريت هست ... الخ
ديوان: 39
گلچين معانى در «مكتب وقوع در شعر فارسى» غزل را جزو اشعار طرز وقوع دانسته است.
*
در اين فكرم كه خواهى ماند با من مهربان يا نه
به من كم مىكنى لطفى كه دارى اين زمان يا نه
ديوان: 151
استاد زينالعابدين مؤتمن در كتاب «تحوّل شعر فارسى» اين بيت را بنابر نظر شبلى نعمانى واقعهگويى دانسته و مىنويسد: كمتر به نظاير آن در ديوان غزلسرايان ديگر برمىخوريم.[9]
واقعهگويى ويژگى برجسته اين غزل است. احمد گلچين معانى در مكتب وقوع اين غزل را جزو اشعار وقوع دانسته است:
ز شبهاى دگر دارم تب غم بيشتر امشب
وصيّت مىكنم باشيد از من با خبر امشب ...
*ديوان: 15
من اگر اين بار رفتم، رفتم آزارم مكن
اين تغافلهاى بيش از پيش در كارم مكن
بنده مىخواهى ز خدمتكار خود غافل مباش
مىشود ناگه كسى ديگر خريدارم مكن
من كه مستم مجلست گرم است و شمع مجلسى
بزم خود افسرده خواهى كرد هشيارم مكن
*ديوان: 134
نمونههايى از شعر مكتب وقوع در غزليّات وحشى:
باده اين شيشه بيش از ساغر اغيار نيست
بشكنيم از جاى ديگر ما خمار خويش را
*ديوان: 8
وحشى گرفت خاطر ما از حريم دير
رفتيم تا كجاست دگر آبخورد ما
*ديوان: 13
اى بىوفا برو كه برين عهدهاى سست
نى اندك اعتماد كه هيچ اعتماد نيست
رو رو كه وحشى آنچه كشيد از تو سست عهد
ما را بخاطر است، ترا گر بياد نيست
*ديوان: 34
مرا به كنگره وصل او صلا مزنيد
كه آن پرى كه شما ديدهايد بازم نيست
حديث ترك وفا گو زبان به صرفه بگو
كه اعتماد بر اين صبر حيله سازم نيست
صلاح كار در انكار عشق بينم ليك
تحمّلى كه بود پردهپوش رازم نيست
*ديوان: 36
گر شود ناچار و دندان بر جگر بايد نهاد
چاره خود كردهايم جان جگر خواريم هست ... الخ
*ديوان: 39
مىتوانم بود بىتو، تاب تنهاييم هست
امتحان صبر خود كردم شكيباييم هست ... الخ
*ديوان: 40 و 41
چو قصد رفتن آن كوى كرد وحشى گفت
كه فكر باطل و انديشه محالى هست
*ديوان: 41
نه احتراز از آن جانب است همواره
گهى ز جانب وحشى هم احترازى هست
*ديوان: 42
بود آن وقتى كه دشنام تو خاطر خواه بود
بنده بوديم و زبان ماجرا كوتاه بود ... الخ
*ديوان: 60
اظهار محبت به سگ كوى تو كرديم
گفتيم مگر دوست شود دشمن ما شد
*ديوان: 77
وحشى ز آستانه او بار بست و رفت
از ضعف چون تحمّل بار جفا نماند
*ديوان: 79
روم به جاى دگر دل دهم به يار دگر
هواى يار دگر دارم و ديار دگر ... الخ
*ديوان: 92 و 93
جستم از دام به دام آر گرفتار دگر
من نه آنم كه فريب تو خورم بار دگر ... الخ
*ديوان: 94
ترك ما كردى برو همصحبت اغيار باش
يار ما چون نيستى با هر كه خواهى يار باش ... الخ
*ديوان: 99 و 100
آنكه هر دم در ره او مىفكندم خويش را
راه مىگردانم اكنون هر كجا مىبينمش
*ديوان: 104
بست وحشى با دلخرّم از اين غمخانه رخت
چون گرفتارى كه خود را يابد از زندانخلاص
*ديوان: 105
تكيه كردم بر وفاى او غلط كردم، غلط
باختم جان در هواى او غلط كردم، غلط ...الخ
*ديوان: 105 و 106
مده از خنده فريب و مزن از غمزه خدنگ
رو كه ما را به تو منبعد نه صلح است و نه جنگ ... الخ
*ديوان: 108 و 109
دل باز رست از تو، ز بند زمانه هم
درهم شكست بند و در بند خانه هم ... الخ
*ديوان: 110
نيستيم از دوريت با داغ حرمان نيستيم
دل پشيمان است ليكن ما پشيمان نيستيم ... الخ
*ديوان: 113
مىتوانم كه لب از آب خضر تر نكنم
ميرم از تشنگى و چشم به كوثر نكنم ... الخ
*ديوان: 116 و 117
مصلحت ديده چنين صبر كه سويش نروم
ننشينم برهش بر سر كويش نروم ... الخ
*ديوان: 118
ز كوى آن پرى ديوانه رفتم
نكو كردم خردمندانه رفتم ... الخ
*ديوان: 120
كشم تا كى غمهجران اجل گو قصد جانم كن
نمىارزد به چندين دردسر جانىكه من دارم
*ديوان: 121
چو ديدم خوار خود را از در آن بىوفا رفتم
رسد روزى كه قدر من بداند حاليا رفتم...الخ
*ديوان: 132
من اگر اينبار رفتم، رفتم آزارم مكن
اين تغافلهاى بيش از پيش در كارم مكن ... الخ
*ديوان: 134
مشهور شهرى گشتهاى وحشى چه رسوايى استاين
چندين به كوى او مرو خود را دگر رسوا مكن
*ديوان: 139
گرچه وحشى دل ازو بر كند، مىرنجد بجان
گر بد آن دلبر بد كيش مىگويم به او
*ديوان: 146
وحشى اين ديده كه گرديد همه اشك اميد
آب حسرت كن و از ديده فرو ريز و برو
*ديوان: 148
[1]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 159ـ161.
[2]×. تحوّل شعر فارسى، زينالعابدين مؤتمن، انتشارات ظهورى: 210.
[3]×. همان: 265.
[4]×. همان: 269.
[5]×. همان: 243 و 244.
[6]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى: 1ـ7.
[7]×. سير غزل در شعر فارسى، دكتر سيروس شميسا: 164.
[8]×. مكتب وقوع در شعر فارسى، احمد گلچين معانى: 545ـ552.
[9]×. تحوّل شعر فارسى، زينالعابدين مؤتمن، انتشارات ظهورى: 385 و 388.