شروع داستان فرهاد و شيرين وحشىبافقى
1ـ تقاضاى سينهاى آتشافروز و دلى همه سوز:
الهى سينهاى ده آتش افروز در آن سينه دلى وان دل همه سوز
هر آن دل را كه سوزى نيست دل نيست دل افسرده غير از آب و گل نيست
ديوان: 493
2ـ ستايش پروردگار:
به نام چاشنىبخش زبانها
حلاوتسنج معنى در بيانها
شكر پاش زبانهاى شكر ريز
به شيرين نكتههاى حالتانگيز
ديوان: 493
3ـ مناجات و راز و نياز با خدا:
خداوندا نه لوح و نه قلم بود
حروف آفرينش بىرقم بود
ارادت شد به حكمت تيز خامه
به نام عقل نامى كرد نامه
ديوان: 495
4ـ ستايش پيامبر:
حكيم عقل كز يونان زمين است
اگرچه بر همه بالانشين است
به هر جا شرع بر مسند نشيند
كسش جز در برون در نبيند
ديوان: 498
5ـ چگونگى شب معراج:
شبى روشنتر از سرچشمه نور
رخ شب در نقاب روز مستور
دميده صبح دولت آسمان را
ز خواب انگيخته بخت جوان را
ديوان: 502
6ـ در ستايش امام به حق على (ع):
نه هر دل كاشف اسرار «اَسرى» است
نه هر كس محرم «راز فَاوحى» است
نه هر عقلى كند اين راه را طى
نه هر دانش به اين مقصد برد پى
ديوان: 505
7ـ در آرايش و نكويى سخن:
سخن صيقلگر مرآت روح است
سخن مفتاح ابواب فتوح است
سخن گنج است و دل گنجور اين گنج
وز او ميزان عقل و جان گهرسنج
ديوان: 507
پس از آن دو حكايت كوتاه آمده و سپس داستان عشق و بيان رنج و محنتهاى عاشق آورده مىشود.