مثنوى خلدبرين
مثنوى الهى ـ عرفانى خلدبرين به تقليد از مخزنالاسرار نظامى در همان وزن و بحر يعنى بر وزن مفتعلن مفتعلن فاعلن و بحر سريع مسدّس مطوىّ مكشوف سروده شده است، قالب آن مملوّ از پند و اندرز و حكمت و اخلاق است كه در شش روضه به گونه بسيار زيبايى در 592 بيت نگاشته شده است. مؤلّف تذكره ميخانه معتقد است كه وحشى آن را به اتمام نرسانده است.[1]
سابقه نام منظومه خلدبرين در ادبيّات ايران
آقابزرگ تهرانى در كتاب الذّريعه الى تصانيف الشّيعه آورده است: مثنويى به همين نام از محمّديوسف واله اصفهانى وجود دارد.[2]
شروع منظومه
وحشى پس از بلبل ناميدن خود در خلدبرين و دعاى جاودانگى و هميشگى به سخن تازه و بكر خود
اشاره مىكند:
خامه برآورد صداى صرير
بلبلى از خلدبرين زد صفير
خلدبرين ساحت اين گلشن است
خامه در او بلبل دستانزن است
بلبل اين باغ پرآوازه باد
دم به دمش زمزمهاى تازه باد ...
*ديوان: 387
طرح نوى در سخن انداختم
طرح سخن نوع دگر ساختم
بر سر اين كوى جز اين خانه نيست
رهگذر مردم ديوانه نيست ...
*ديوان: 387
سپس از نظامى و مخزنالاسرار نظامى، ياد مىكند كه خلدبرينش را به پيروى از آن سروده است و در ضمن «مخزنالاسرار» را از «خلدبرين» برتر مىداند و گواهى مىدهد:
بانى مخزن كه نهاد آن اساس
مايه او بود برون از قياس
خانه پر از گنج خداداد داشت
عالمى از گنج خود آباد داشت
از مدد طبع گهرسنج خويش
مخزنى آراست پى گنج خويش
بود در او گنج فراوان به كار
مخزن صد گنج چه، صدصد هزار
گوهر اسرار الهى در او
آنقدر اسرار كه خواهى در او ...
*ديوان: 387
پس از آن به توصيف خداوند مىپردازد كه به وى گنج گهر بخشيده و سخنآرايىها و نغزگفتاريها از وجود پاك اوست:
آنكه به ما قوّت گفتار داد
گنج گهر داد و چه بسيار داد
كرد به ما لطف ز لطف عميم
نادره گنجى و چه گنج عظيم ...
ديوان: 388
پس از آن مسايل عرفانى و مراتب سير و سلوك عنوان مىگردد و وجود پر ارزش عشق تجلّى مىيابد:
... از صف خود عشق جدا گشت فرد
تاخت به ميدان و طلب كرد مرد
پر جگر آن مرد كه شد مرد عشق
آمد و نگريخت ز ناورد عشق ...
ديوان: 389
وحشى در راه طلب با رعايت ادب گام برمىدارد تا قوّت پايش گردد:
من كه در گنج طلب مىزنم
گام در اين ره به ادب مىزنم
هم ادبم راه به جايى دهد
در طلبم قوّت پايى دهد ...
ديوان: 388
واژگان و اصطلاحات نظامى در خلدبرين وحشى به چشم مىخورد:
وحشى:
خلوتيان جمله به خواب عدم
در تتق غيب فرو بسته دم
ديوان: 389
نظامى:
تا كرمش در تتق نور بود
خار ز گل نى ز شكر دور بود
وحشى:
عقل جنيبت ز همه تاخت پيش
رايت خويش از همه افراخت پيش
ديوان: 389
نظامى:
دور جنيبت كش فرمان توست
سفت فلك غاشيه گردان توست
نتيجهگيرى داستانهاى وحشى با نظامى يكى است هر چند موضوع يكى نباشد:
نظامى:
دوستى از دشمن معنى مجوى
آبحيات از دم افعى مجوى
دشمن دانا كه غم جان بود
بهتر از آن دوست كه نادان بود
وحشى:
مار ز يارى چو كفت بوسه داد
داد دمش خرمن عمرت به باد
تا تو بدانى كه ز دشمن ضرر
به كه رسد دوستى از اهل شر
در فضيلت و برترى سخن:ديوان: 405
نظامى:
جنبش اوّل كه قلم برگرفت
حرف نخستين ز سخن در گرفت
پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اوّل به سخن ساختند
وحشى:
خامه برآورد صداى صرير
بلبلى از خلدبرين زد صفير
خلدبرين ساحت اين گلشن است
خامه در او بلبل دستانزن است
*ديوان: 387
نظامى:
پيش وجود همه آيندگان
بيش بقاى همه پايندگان
سابقه سالار جهان قدم
مرسله پيوند گلوى قلم
وحشى:
پيشتر از نام بت و بتپرست
بود خداوند بدين سان كه هست
جسم و حسد را به هم الفتفزاى
وز دل و جان گرد كدورت فزاى
*ديوان: 391
[1]×. تذكره ميخانه: 183.
[2]×. الذريعة الى تصانيف الشيعه: آقابزرگ تهرانى، قم، اسماعيليان، بىتا، ج 7: 240.