مضامين غزل هاي وحشي - هجران معشوق

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
ابزارها
تنظیمات نوشتاری

هجران معشوق

وجود وحشى از هجر يار چون جامه‏اى خون بسته شده است كه هيچ يارى آن را بر سر چوبى نكرد. وحشى عمرى با بلاى هجر سر مى‏كند با بلاى هجرى كه هرگز هيچ ايّوبى ياراى صبر آن را نداشته است. وحشى از خدا مى‏خواهد دوران هجر به سر آيد و زود به وصال نايل گردد و باز از خدا مى‏خواهد كه يا شوق وصال را به او ندهد و يا پر و بال به وصال رسيدن را به او عنايت فرمايد.

سوز تب فراق تو درمان‏پذير نيست

تا زنده‏ام چو شمع از اينم گزير نيست

 

 

رفتى و از فراق تو از پا درآمدم

بازآ كه جز تو هيچ كسم دستگير نيست



*ديوان: 34

 

كشت ما را هجر و يارى بر در سلطان وصل

جامه خون بسته ما بر سر چوبى نكرد

 

با بلايى چون بلاى هجر عمرى كرد صبر

آنچه وحشى كرد هرگز هيچ ايّوبى نكرد



*ديوان: 82

 

هجر خدايا بس است زود وصالى بده

شوق مده اين همه يا پر و بالى بده



*ديوان: 149

 

وحشى از هجر تو جان داد تو باشى زنده

زندگى‏بخش كسى عمر كسى جان كسى



*ديوان: 158