اشارات تاريخى

بخش دوّم: نقد و تحلیل آثار وحشی بافقی
تنظیمات نوشتاری

اشارات تاريخى

در قصايد و قطعات وحشى اشارات تاريخى از شخصيّتهاى برجسته و شاهزادگان آن روزگار و نيز مناطق مختلفى چون يزد، تفت و دارالامان نام برده شده است. كه ابتدا نام اشخاصى كه در اشعار وحشى به چشم مى‏خورد و نيز آنها را مدح گفته كه به شرح ذيل آورده مى‏شود:

1ـ شاه تهماسب صفوى:

در قريه شاه‏آباد از اعمال دارالسلطنه اصفهان فرزندى چشم به جهان گشود كه نامش را «تهماسب» و كنيتش را «ابوالفتح» ناميدند.[1] وى در 19 رجب 930 در حالى كه ده سال بيشتر نداشت به تخت سلطنت نشست.[2]

1ـ ميرزاحسين فردى خوش ذوق، لطيف طبع، ماهر در فن انشانويسى و شعرگويى كه منصب تصدّى املاك خطّه يزد را داشته است.[3]

2ـ مولانا شرف‏الدّين على بافقى داراى علم و فضل و دانش و پرهيزگارى و ديندارى بوده و ابواب محفل درسش براى دانش آموختگان و فرهيختگان گشوده بوده است. وى نيز از مقرّبان و مصاحبان درگاه شاه
تهماسب بوده است.

اكثر قصايد مولانا شرف‏الدّين على بافقى در مدح وى و به نام شاه تهماسب سروده شده است. مطلع يكى از اشعار وى چنين است:

 

ز عنبرين خط او بر بياض صفحه ماه

نوشت كلك قضا شرح ثمّ وجه‏اللّه‏ ...



3ـ مولانا محمّد شرفى از خاندان محترم و منسوب به مولانا شرف‏الدّين على يزدى مشهور به «مخدوم» سالها به رتق و فتق امور شاه نورالدّين نعمت‏اللّه‏ ثانى مى‏پرداخت. در اواسط زمان پادشاهى شاه تهماسب از يزد به قزوين رفت، سپس مورد لطف آن پادشاه قرار گرفت و در رديف ندماى درگاهش ساليان سال با عزّت و احترام زيست.[4]

در زمان شاه‏تهماسب آقاجمال‏الدّين محمّد معروف به «مهتر جمال» به حكومت و وزارت يزد رسيد و تعمير مسجد جامع و ساختن مناره به پيشنهاد وى انجام پذيرفت.[5] گفتنى است در زمان شاه تهماسب وقايع عبرت‏آميز بسيارى رخ داده است كه بنا به عقيده قدما به اقتضاى فلك انجام مى‏گرفته‏اند كه براى جلوگيرى از اطاله كلام از بيان آن خوددارى مى‏گردد.[6]

شاه‏تهماسب دوّمين پادشاه از سلسله صفويّه است كه از سال 930 الى 984 هجرى قمرى حكومت كرد. به قول اسكندربيك منشى در تاريخ عالم‏آراى عباسى در سال 919 در قريه شاه‏آباد از اعمال اصفهان در سن يازده سالگى پس از فوت پدرش شاه‏اسماعيل اوّل در سال 930 به تخت سلطنت نشست و در روز پانزدهم صفر سال 984 در سن 64 سالگى دار فانى را وداع گفت. مدت سلطنتش 53 سال بوده است.

تاريخ جلوسش را در قطعه زير چنين ثبت كرده‏اند:

 

تهماسب شاه عالم كز نصرت الهى

جا بعد شاه غازى بر تخت زر گرفتى

 

جاى پدر گرفتى كردى جهان مسخّر

تاريخ سلطنت شد جاى پدر گرفتى[7]



وحشى در دو قصيده و يك قطعه شاه تهماسب را مدح گفته و از او به خوبى ياد مى‏كند:



... پادشاهى كه ساحت بارش

عرصه ملك جاودان باشد

 

شاه تهماسب آنكه دست و دلش

ضامن رزق انس و جان باشد ...



*ديوان: 187

 

هزار شكر كه بر مسند جهانبانى

نشست باز به دولت سكندر ثانى ...

 

ابوالمظفّر تهماسب شاه آنكه ظفر

ستاده بر در اقبال او به دربانى ...



*ديوان: 273

و در قطعات وحشى آمده است:

 

شاه تهماسب خسرو عادل

كه ز شاهان كسش نديده عديل

 

داد انصافِ عدل و داد الحق

تا قيامت گذاشت ذكر جميل ...



*ديوان: 286

 

غياث‏الدّين محمّد ميرميران

از اخلاف شاه نعمه‏اللّه‏ ولى كه به سبب مصاهرت با اين خاندان شريف تربيت شاهانه يافت و در دارالعباده يزد حكومت مى‏كرد و ملقّب به «مرتضى ممالك اسلام» بود.[8]

امير غياث‏الدّين داراى 4 فرزند به نامهاى: شاه نعمت‏اللّه‏، شاه غياث‏الدّين منصور، شاه خليل‏اللّه‏ و شاه سليمان ميرزا بود. عمارت زيباى باغ ارم كه در طراوت و تازگى و معمارى بى‏همتا بود و باغ معروف به باغ فردوسى و باغ دولتخانه، به دستور امير غياث‏الدّين محمّد ميرميران به اتمام رسيد.[9]

غياث‏الدّين در يزد با عزّت و احترام و شكوه مى‏زيست. امين احمد رازى در تذكره هفت اقليم آورده است:

«امير غياث‏الدّين محمّد ميرميران‏بن سيّد نعيم‏الدّين نعمت‏اللّه‏ ثانى از صناديد صاحب سعادت ايران است و امروز بر وساده جاه و جلال و شوكت و اقبال تكيه زده جاى آبا و اجداد را به مشاغل بزرگى روشن دارد و در
تكميل 8 باب سعادات و رعايت تكلّفات از قسم خورش و پوشش و احداث باغات و ساختن عمارات و ديگر مقدمات عديم‏المثل و منقطع‏النّظير است، چه شرح رفعت شأن وى ارفع آن است كه بيان بنان به اظهار آن تواند پرداخت يا ماشطه مدحت در برابر لآلى اوصاف او تواند درآمد.

 

در ثنايش بر آنچه انديشم

سيرتش گويدم كه من بيشم»



در تاريخ عالم‏آراى عباسى از ميرميران به خوبى ياد شده است و نيز در روضه‏الصّفاى ناصرى از ميرميران سخن گفته شده است. رشيد ياسمى ميرميران را يكى از سا دات نعمت‏اللّهى دانسته كه در يزد مسكن گزيده و در كمال عزّت و احترام به سر مى‏برده است. جدّ ميرميران از دكن به يزد آمده در بقعه تفت به هدايت مردم مشغول مى‏گردد. اولاد اين خاندان گاهى در يزد، تفت، كرمان و ماهان به سر مى‏برده‏اند. ميرميران با قدرت روحانى و علاقه مذهبى و به واسطه سيادت، سيادت مى‏كرد. وحشى او را با ديد پادشاهى و بارگاهى مى‏نگرد و در بسيارى از جاها خصوصا قصايدش به مدح و ستايش او مى‏پردازد. ميرميران در تفت عمارتى بسيار وسيع و گسترده بنا كرده بود، در اعياد مردم را به حضور مى‏پذيرفت، شعرا به مدح او مى‏پرداختند و صله و انعام و پاداش دريافت مى‏كردند. ميرميران در آن زمان به منزله پادشاهان و شهرياران بسيار بزرگ، داراى مقامى والا و ارزشمند و لايق و شايسته را داشته است.[10]

وحشى نظر بدو دارد و او را بسيار مدح مى‏كند:

 

تفت رشك رياض رضوان است

كه در او جاى ميرميران است ...



*ديوان: 173

 

... داراى دو كون ميرميران

كش عرصه قدر لامكان است ...



*ديوان: 176

 

... ميرميران كه كمين رايتش از آيت شان

بهترين ركن فلك را پى استظهار است ...



*ديوان: 180

 

... پناه ملك و ملّت ميرميران

كه امرت حكم فرماى جهان باد ...



*ديوان: 192

 

... غياث‏الدّين محمّد سرفراز دولت سرمد

كه خاك پاى قدرش تاج فرق فرقدان باشد ...

 

 

*ديوان: 196

 

... ماه ملك‏آرا غياث‏الدّين محمّد آنكه هست

بر مراد خاطر او چرخ و انجم را مدار ...



*ديوان: 198

 

... ميرميران كه روى خرّم توست

عيد احرار و قبله ابرار ...



*ديوان: 201

 

... شاه دريادل غياث‏الدّين محمّد كز كفش

كان برآرد الامان و بحر گويد زينهار ...



*ديوان: 205

 

... ميرميران كه تا جهان باشد

باشد او در جهان جهان‏داور ...



*ديوان: 218

 

... ميرميران غياث ملّت و ملك

عالم دانش و جهان نوال ...



*ديوان: 238

 

... ميرميران كه بود طلعت فرخنده او

صبح عيدى كه شد آفاق از او فرّخ فال ...



*ديوان: 238

 

ميرميران كه كشيده است نگارنده غيب

نقش ابروى تو و كرده مه عيدش نام



*ديوان: 245

 

بزرگ جهان و جهان بزرگى

سر سروران جهان ميرميران ...



*ديوان: 252

 

... ميرميران سبب امن و امان جان جهان

مظهر فيض ازل ما صدق لطف الاه ...



*ديوان: 264

 

شاه خليل‏اللّه‏ سوّم

يكى از چهار فرزند امير غياث‏الدّين ميرميران است. دختر شاه اسماعيل دوّم را به نام صفيه سلطان (سلطان‏بيگم) به همسرى برگزيد. شاه خليل‏اللّه‏ چون پدر با شكوه و با عزّت و عظمت و عدل و دادگرى و
انصاف زيست و تا پايان عمر در كنار همسرش در يزد ماند.

آيتى در آتشكده يزدان آورده است: شاه خليل‏اللّه‏ در زمان قدرتش شاه اسماعيل پدر زنش را كه به شيراز رفته بود به يزد دعوت نمود و او را مفصّل توأم با تشريفات و تجمّلات پذيرايى نمود پيشكشها و هداياى بسيارى به رسم يادبود تقديم شاه اسماعيل نمود به همين علّت شاه و مردم يزد مورد لطف و عنايت شاه اسماعيل قرار گرفتند و شاه خليل‏اللّه‏ را به مقام بالاتر سوق داد ولى چندى بعد در سال 1016 عمرش به پايان رسيد.[11]

وحشى شاه خليل‏اللّه‏ را در يك قصيده و دو قطعه ستوده است:

 

... رويت مگر به جاى خليل است ورنه چيست

در يكدگر شكستن بتهاى آذرش ...



*ديوان: 223

قطعه:

 

هاتف غيبم سحرگه مژده‏اى آورده است

مژده باد اى مخلصان ميرميران، مژده باد

 

تا ابد تب از وجود حضرت شهزاده رفت

مژده باد اى پادشاه عالم جان، مژده باد

 

در ميان شب ز غيبش صد گل صحّت‏شكفت

بر خليل‏اللّه‏ شد آتش گلستان مژده باد



*ديوان: 280

قطعه:

 

زيب عالم علم شاه خليل‏اللّه‏ است

كه سر قدر رسانيده ز مه تا ماهى

 

علمى ساخته الحق كه چو گرديد بلند

دست انديشه‏اش از ذيل كند كوتاهى ...

 

جاى عزت‏طلبان داعيه جان داران

باد پاى علم عزّ خليل اللّهى



*ديوان: 290

 

ولى سلطان افشار فرمانرواى كرمان

ولى سلطان افشار از ممدوحان ديگر وحشى است كه فرمانرواى كرمان و برادر ولى سلطان بوده است. نامش در كتابهاى مختلفى چون: تاريخ كرمان[12] و در كتاب خلدبرين (ايران در روزگار صفويان) و در كتاب گنجعلى‏خان[13] با
عنوان ولى‏خان افشار آمده است.[14] ولى سلطان افشار از امراى معروف عصر صفوى است. وحشى در غزلى با اين مطلع:

 

تا ابد دولت نوّاب ولى سلطان باد

ملكت سرمديش نامزد فرمان باد ...



ديوان: 111

ولى سلطان را مدح گفته است.

شايد وحشى در جايى كه به ستايش بگتاش‏بيك حكمران كرمان مى‏پردازد در مطلع قصيده از آوردن نوّاب ولى سلطان منظورش ولى‏خان افشار باشد:

 

از آن رو شد به آبادى بَدَل ويرانى كرمان

كه دارد بانيى چون عدل نوّاب ولى سلطان ...



ديوان: 255

بگتاش‏بيگ حكمران كرمان

بيگتاش‏خان پسر ولى‏خان افشار در كرمان به جاى پدر حكمرانى مى‏كرد. عمويش عباس سلطان افشار بوده است. بيگتاش مردى شجاع و متهوّر بود و با فكر كارها را انجام مى‏داد. بيگتاش شخصى بود كه عمو كه حكم پدرش را داشت و پسرعمويش را محبوس كرد و به يزد برگشت. بيگتاش معتاد به افيون بود و كمتر شراب مى‏خورد و در حالت مستى و غرور مى‏گفت من از اميرمحمّد مظفّر كمتر نيستم و ميرميران سوّم كه پدرزنش بود، اين اراجيف را به ظاهر تصديق مى‏كرد. از كارهايى كه بگتاش‏بيك در دوران حكومت خود انجام داد، اين بود كه قلعه ابرقو را تصرّف كرد و خود حاكم آن ولايت شد. هنگامى كه بيگتاش‏خان قلعه يزد را محاصره مى‏كرد، ميانه او با عليقى‏بيگ شاملو قورچى‏تركش كوتوال قلعه جنگ و نزاع بود. بيگتاش كه قصد تصرّف شيراز را داشت، يعقوب‏خان از اين تصميم مطّلع گشت با سپاهش به يزد آمد تا با بيگتاش بجنگد، از آن طرف به ميرميران طىّ نامه‏اى تهديد كرد كه بايد بگتاش را به نزد او فرستد. بيگتاش متوجّه اين اوضاع و احوال گرديد. متوجّه رفت‏وآمدهاى مشكوك شد. و اينكه چند نفر از مردم بيگانه يراق بسته در خانه را گرفته‏اند؛ فهميد كه يعقوب‏خان و اطرافيانش هستند كه به راهنمايى ميرميران آمده‏اند. دست به شمشير برد، در اين لحظه تفنگى به
دست او خورد و معلوم نشد كه اين كار عمدا انجام گرفته يا سهوا. بيگتاش زخمى خود را گرفتار دوست و دشمن ديد و از غرورى كه داشت نخواست او را به اسارت نزد يعقوب‏خان ببرند. آن گروه را از طايفه افشار ترسانيده، به قتل خود راهنمايى كرد. و در نيمه شب او را به قتل رساندند. سر بيگتاش را به درگاه آوردند و اطرافيان بيگتاش خود را مخفى نمودند و پس از آن لشكر ذوالقدر (يعقوب‏خانيان) به شهر آمده و به غارت و تاراج مردم و اموال مردم پرداختند. پس از اين ماجرا كه به مردم يزد خيلى ظلم شد و خيلى به آنها سخت گذشت؛ از اولاد ميرميران شاه خليل‏اللّه‏ كه با پدر ميانه خوبى نداشت با يعقوب‏خان مكاتبه و مراسله داشت و نزد وى عزيز و محترم بود. امّا يعقوب‏خان ميرميران و ديگر اولادش را عزيز نمى‏داشت و تحقير مى‏كرد و نيز به ضبط و ثبت اموال بيگتاش پرداخت. يعقوب‏خان چند روز در يزد به ضيافت شاه خليل‏اللّه‏ به عيش و خرّمى گذراند، و اموال بيگتاش كه در مدّت بيست‏سال جمع شده بود به حكومت كرمان فرستاد. سپس به شيراز رفت و دختر ميرميران را كه همسر بگتاش‏خان بود با زور و اجبار به عقد ازدواج خود درآورد. مرقد بيگتاش در كرمان در مزار شاه نعمت‏اللّه‏ ولى در بقعه‏اى نزديك بقعه شاه‏ولى در ايوانى كه به دستور بيكتاش‏خان ساخته شده، مدفون گرديد.[15]

وحشى بلند همّت و قانع كه كمتر شخصى را ستايش مى‏كرده در مدح بكتاش‏بيك چنين مى‏گويد:

 

اگر مساعدت بخت نَبْوَد و اقبال

كجا هلال و رسيدن به مستقر كمال؟ ...

 

جهان عزّ و شرف عالم وقار و شكوه

سپهر رفعت و شأن آفتاب جاه و جلال

 

بلندمرتبه بكتاش‏بيگ گردون قدر

كه در زمانه نبيند كسش نظير و همال ...



*ديوان: 240

 

... جهان مكرمت بگتاش‏بيگ عاذل باذل

كه ذاتش مصدر عدل است و جانش مظهر احسان ...

 

ديوان: 256

وحشى در قطعه‏اى سروده است:

 

... سپهر مرتبه بكتاش‏بيگ، اى كه نجوم

دَوَند حكم تو را در عنان رخش چو باد ...




ديوان: 280

آقاى دكتر باستانى پاريزى در كتاب گنجعلى‏خان[16] معتقدند قطعه زير را كه البتّه ايشان (قصيده) درج نموده‏اند، احتمالاً وحشى در موقع عروسى بگتاش‏بيگ با دختر ميرميران سروده است:

 

... قضا كه حجله راز عراسِ قدر است

به هيچ حجله نديده است مثل تو داماد

 

از آن مجال كه از اقتضاى طالع سعد

به بخت نسبت پيوندت اتفاق افتاد

 

درون حجله اقبال در دمى صد بار

عروس بخت كند خويش را مباركباد



*ديوان: 281

لازم به ذكر است در تواريخ بيگتاش‏بيگ را داراى قدرت زياد و روش ناهموار در سياست و حكمرانى مى‏دانند به نحوى كه بخاطر خلق و خوى ناسازگارش حاكم كرمان، كرمان را ترك مى‏گويد، به بغداد مى‏رود و در غربت با خفّت و خوارى زندگانى مى‏نمايد.[17]

 

ميرزاعبداللّه‏خان اعتمادالدّوله

يكى ديگر از ممدوحان وحشى ميرزاعبداللّه‏خان اعتمادالدّوله پسر ميرزا سليمان «صدراعظم» ايران بود كه پس از مدّتى وزير حمزه ميرزا شده است.[18] وحشى در قصيده‏اى آورده است:

 

... آصف جمجاه عداللّه‏ دريادل كه هست

كان ز طبع‏او خجل، بحر از كف‏او شرمسار ...



ديوان: 211

شايد وحشى در قعطه‏اى كه از حضرت آصف در مورد وجه برات نالان است منظورش ميرزاعبداللّه‏ خان اعتمادالدّوله باشد:

 

نوشته حضرت آصف برات من به كسى

كه هيچ حاصل از او نيست غير افغانم

 

به قدر وجه براتم دريد كفش و نشد

كه يك فلوس ز وجه برات بستانم



ديوان: 287

 

شايد قصيده ذيل نيز براى ميرزا عبداللّه‏خان اعتمادالدّوله سروده شده است:

 

... آصف ملك جهان خواجه با نام و نشان

سايه مرحمت شاه سليمان آثار ...



ديوان: 216

 

شاه اسماعيل

شاه اسماعيل دوّم يكى ديگر از ستودگان وحشى است، كه شاهزادگان زيادى را به قتل رساند؛ قرار بود عبّاس‏ميرزا را به قتل برساند كه در همان روز خبر مرگ شاه رسيد.[19]

در آن روزگار از شاه اسماعيل به نام «شهريار رستم شعار» ياد مى‏كرده‏اند.[20] علل آنكه شاه اسماعيل در دام بلا گرفتار مى‏شود به خاطر ساده‏لوحيش در حكومت و سياست و گوش دادن به سخنان بيهوده مادر.[21] شاه اسماعيل داراى يك دختر بود كه با مادر خويش در دارالعباده يزد به سر مى‏برد.[22]

 

شاه‏اسماعيل ثانى

پسر شاه تهماسب اوّل و نوه شاه اسماعيل اوّل و سوّمين پادشاه صفوى است. در زمان فوت پدر در قلعه قهقهه در حالى كه 25 سال بيشتر نداشت زندانى بود. خواهرش پرى‏خان، حيدر برادر ديگرش را به قتل رساند و شاه اسماعيل را از زندان نجات داد. و در 27 جمادى‏الاولى سال 984 به تخت سلطنت نشست. وى مذهب شيعه را منكر بود و مذهب تسنّن را رواج داد. ظالم و خونخوار بود. خواهر باوفايش را كه باعث نجاتش گشته بود، همراه با هشت برادر ديگر خود به قتل رساند. سى‏هزار تن از بزرگان و اطرافيان را به قتل رساند. با توجّه به روايتى خواهر ديگرش او را مسموم ساخت و به روايت ديگرى سپاهيان قزلباش او را به قتل رساندند. برادرش محمّد خدابنده جانشين وى گشت.[23]

وحشى در دو قطعه از شاه اسماعيل ثانى ياد مى‏كند، آنجا كه به مناسبت بر تخت نشستن شاه اسماعيل مى‏گويد:



جمشيد فلك سرير شاه اسماعيل

كش افسر خورشيد تبارك بادا

 

تاريخ جلوسش از فلك جستم گفت:

[ ايّام شه نوش مبارك بادا]



ديوان: 278

مصرع داخل گيومه به شمارش ابجد برابر با سال 984 ه است. وقتى كه شاه تهماسب درگذشت عدّه‏اى از مردم حيدرميرزا، را كه به جاى پدر به سلطنت نشست، كشتند و اسماعيل ميرزا را كه به دستور پدر در قره‏باغ زندانى بود به نام شاه اسماعيل دوّم بر تخت سلطنت نشانيدند.[24]

وحشى به همين مناسبت در جاى ديگر مى‏گويد:

 

شاه تهماسب خسرو عادل

كه ز شاهان كسش نديده عديل

 

داد انصافِ عدل و داد الحق

تا قيامت گذاشت ذكر جميل

 

به پسر داد نوبت شاهى

زد به آهنگ خلد طبل رحيل

 

نوبت او گذشت و شد تاريخ

نوبت داد شاه اسماعيل



ديوان: 286

پس از درگذشت شاه‏تهماسب، شاه اسماعيل دوّم بر تخت مى‏نشيند ولى پس از چند ماه در قزوين كشته مى‏شود.[25]

 

عبّاس‏بيگ

وحشى شخصى به نام عبّاس‏بيگ را ستوده است كه احتمالاً شاه عباس ثانى پادشاه عصر صفوى باشد هرچه كتب مربوط به تواريخ يزد را گشتم اثرى از نام عباس‏بيگ نيافتم، از اين رو شايد منظور وحشى از وى شاه عباس ثانى باشد زيرا مقام او را خيلى والا و بلند مرتبه معرّفى مى‏كند. در قطعه‏اى سروده است:

 

... بلند مرتبه عبّاس بيگ گردون قدر

چو آفتاب بود توسن تو چرخ منير ...



ديوان: 284

وحشى با مناعت طبعى كه دارد خود را بنده درگاه عبّاس‏بيگ مى‏خواند:



... سپهر منزلتا بنده درت وحشى

كه نيستش ز مقيمان درگه تو گريز ...



ديوان: 285

پرى‏پيكر خانم

پرى‏پيكر خانم خواهر ميرميران بوده است. صاحب تاريخِ اَلْفى آورده است:

«متروكاتِ سيّد زياده بر چهل لك روپيه هندوستان بوده كه در ميان ولدِ ارجمندش امير غياث‏الدّين محمّد ميرميران و صبيّه‏اش پرى‏پيكر خانم قسمت شد ...»[26]

وحشى در قالب قطعه مرثيه‏اى سروده كه هر يك از دو مصراع بيت آخر به شمارش ابجد برابر با سال 987 ه است كه گويا پرى‏پيكر خانم در اين سال، دنيا را وداع گفته است.[27]

 

دريغ از شمسه ايوان عصمت

كه تا جاويد رخ پنهان نموده ...

 

[چه داده بى‏سبب سودا بخود راه

چه بيجا قصد جان خود نموده]



*ديوان: 289

شايد وحشى در قصيده‏اى مى‏خواسته از مرگ غم‏انگيز پرى‏پيكر خانم ياد كند:

 

رفته زهرا عصمتى در خلوت آل‏رسول

كامده آل‏على از فرقت او در فغان

مانده چون شبير و شبّر دو بزرگ نامدار

سر به زانو، دست بر سر، خسته‏دل، آزرده جان ...

 

*ديوان: 260

وحشى در اشعار خود برخى اشخاص، بزرگان، خواجگان، دانشمندان، شاهان و بعضى شاعران را مدح يا هجو كرده كه چون قراينى به دست نمى‏دهد، روشن نيست مراد چه كسى بوده است.

 

 

 

 

 

 

 


[1]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليد محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث، تهران، 72، مجموعه انتشارات ادبى و تاريخى، موقوفات دكتر محمود افشار يزدى، شماره 43: 228.

 

[2]×. همان: 325 و 326.

 

[3]×. همان: 262.

 

[4]×. همان: 328.

 

[5]×. همان: 644 و 645.

 

[6]×. رجوع شود به جامع مفيدى، ج 3: 839ـ847.

 

[7]×. لغت‏نامه دهخدا، ج 32: 367 و 368، زير نظر دكتر محمّدمعين، دانشگاه تهران، دانشكده ادبيّات، سازمان لغت‏نامه.

[8]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان: 413.

 

[9]×. جامع مفيدى، ج 3: 676، 677 و 690.

 

[10]×. مقدمه وحشى، نخعى: هفتاد الى هفتادودو.

 

[11]×. مقدمه نخعى بر ديوان وحشى: هفتادوشش.

 

[12]×. رجوع شود به تاريخ كرمان، تأليف احمدعلى خان وزيرى، به كوشش دكتر محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات علمى، صفحات 603 تا 616، 629، 656، 675 و 880.

 

[13]×. گنجعلى‏خان، باستانى پاريزى: 15 تا 36.

 

[14]×. رجوع شود به خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليف محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث، صفحات 491، 617 و 658.

 

[15]×. تاريخ كرمان، تأليف: احمدعلى خان وزيرى، به كوشش دكتر محمّدابراهيم باستانى پاريزى: 605 الى 615.

 

[16]×. گنجعليخان، محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات اساطير: 20.

 

[17]×. خلدبرين ايران در روزگار صفويان، تأليف محمّديوسف واله اصفهانى، به كوشش ميرهاشم محدّث: 442.

 

[18]×. ديوان وحشى، مقدمه دكتر نخعى: هفتادوهشت.

 

[19]×. گنجعلى‏خان، باستانى پاريزى، انتشارات اساطير، چاپ اوّل 1353 ش، چاپ دوّم با تجديد نظر 62 ش: 40.

 

[20]×. خلدبرين: 5.

 

[21]×. همان: 391.

 

[22]×. همان: 405.

 

[23]×. لغت‏نامه دهخدا، ج 7: 2560.

 

[24]×. ديوان وحشى، مقدمه نخعى: 278 پاورقى.

 

[25]×. همان: 286.

 

[26]×. گنجعلى خان، محمّدابراهيم باستانى پاريزى، انتشارات اساطير: 22.

 

[27]×. ديوان وحشى: 289 پاورقى.

 

آموزشگاه گویندگی و سخنوری موسسه شهریاران سخن (مدرسه سخن)

مدرسه سخن آموزشگاه و مدرسه تخصصی مجریگری و اصول و فنون سخنرانی


سالها با شما و همراه شما هستیم در سایت ایران مجری و باشگاه ایرانمجری. افتخار ماست تا اینبار در سایت سخنوری با شما باشیم.  صدها مقاله مرتبط به فنون سخنرانی و صدها متن سخنرانی و متن مجری گری در پردیس سخن 1400

مدرسه سخن ایران از بهترین مراکز آموزشی در زمینه سخنوری و گویندگی و مجریگری می‌باشد که با مدیریت دکتر فریبا علومی یزدی و مجوز رسمی از وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تاکنون به آموزش بیش از ۱۰۰۰ مجری و سخنران در کشور اقدام نموده است.
شما می توانید آخرین مقالات و آموزش های مرتبط با فن بیان و سخنوری را در این سایت ببینید . برای ورود به سایت سخنوری کلیک کنید.


آخرین تصاویر از سخنوران و فراگیران مدرسه سخن و نظرات ارزشمند آنها را در قسمت نظرات گوگل مپ ملاحظه فرمایید.

روی لینک زیر کلیک کنید

گوگل مپ : مدرسه سخن ایران تاسیس ۱۳۹۵ آموزش سخنوری ، گویندگی و مجریگری

تنها یک راه برای سخنور شدن وجود دارد !