داستانسرايى وحشى و مقايسه او با داستانسرايان همعصرش
وحشى چون عرفى به گونههاى مختلف شعر سروده؛ مضمون مثنويهاى عرفى بلند و قوى و داراى جذبه و حال خاصى است كه مورد اقتباس و تبعيّت مثنوىسازان همعصر و پس از او نظير وحشى بافقى قرار گرفته است. سوز و شور و حال و شوق شيرين و فرهاد عرفى چنان وجود وحشى را تحت تأثير قرار داده كه حتّى در بعضى موارد عين الفاظ و معانى عرفى را به كار مىبرد. در اين مثنوى:
چو عقلم شمع بيدارى برافروز چو شوقم گرم رفتارى درآموز
زبانى ده به گفتن گرم و چالاك كش از گرمى برد آتش عرقناك
كرامت كن به عرفى چند جامى مى آرام سوز درد نامى
وحشى مىگويد:
دلم پر شعله گردان، سينه پر دود زبانم كن به گفتن آتشآلود
كرامت كن درونى درد پرورد دلى در وى درون درد و برون درد
به سوزى ده كلامم را روايى كز آن گرمى كند، آتش گدايى ... ديوان: 493
شايد وحشى ابتدا مثنويّات عرفى را خوانده و با الهام از آنها مثنوى خود را شروع نموده است زيرا نه تنها از وزن و قوافى شيرين و فرهاد تبعيّت و پيروى و حتّى اقتباس كرده بلكه در سايه مثنويّات عرفى، عين مضامين وى را با وزن ديگر به كار برده است.
شعر و سخن وحشى چون عرفى بديع و بكر و در عين حال از لطف و زيبايى خاصّى بهره مند است كه ايده و تفكّر آنها را به وضوح نمايان مى سازد و در بعضى جاها رنگ حكمت بدان مى بخشد.[1]
وحشى در اشعارش به قناعت، زهد، حكمت و اخلاقيّات بسيار اهمّيّت مىدهد امّا دوست دارد كه اشارهاى به احوال دنيايى كه سراپا عشق و عاشقى است داشته باشد و يك بار هم كه شده آن را تجربه نمايد. پس از سرودن مثنوى خلدبرين و ناظر و منظور به سرودن داستان عاشقانه فرهاد و شيرين مىپردازد. حال چرا فرهاد و شيرين؟ مگر در تمام دنيا تنها عاشق و معشوقى كه وجود دارند فرهاد و شيريناند؟ قصه وامق و عذرا كه عنصرى آن را به نظم درآورده است بيش از حد با دنياى ايران و اسلام فاصله دارد. داستان ورقه و گلشاه عيّوقى دنياى عشق و هوس را عارى از دغدغه درد و فراق تصوير نمىكند. ويس و رامين فخرالدّين اسعد گرگانى با انحرافهاى اخلاقى توأم است ولى قصه فرهاد و شيرين داراى شور و شوق و هيجان خاصّ عاشقانه است. داستانى است كه خسرو به خاطر عشق، حشمت ملوكانهاش را فراموش مىكند. شيرين تخت فرمانرواييش را رها مىكند. داستان عشق و عاشقى فرهاد و شيرين وحشى كه متأثّر از قصه خسرو و شيرين نظامى گنجوى است در نواحى گنجه كه از ديرباز شهرت و آوازهاى داشت، آغاز مىشود. اساس بيستون در افسانهها به اين داستان منسوب است و شكل شبديز كه بر سنگها نقش بسته بود خاطره اين داستان را در ذهنها زنده مىكند. كاخ پرويز در مداين نشانههايى از دنياى خسرو را در خرابههاى خويش عرضه مىدارد و قصر شيرين با آنچه «جوى شير» وى خوانده مىشود شمّهاى از ماجراى فرهاد را در ذهن تداعى مىنمايد.[2]
البتّه شاهنامه و قهرمانهايش كه در آن ايّام هم در شعر شاعران عصر و هم در نامِ فرمانروايان ولايت تأثير خود را باقى گذاشته بود، بر وجود اين رابطه عشقى تا حدّى گواهى مىداد ... وحشى در داستانسرايى عاشقانه، هوسبازى نمى كند بلكه تمام ذوق و قريحه خود را با ظريفترين نكات شاعرانه به منصّه ظهور مى رساند. او نهايت هنر و سليقه و شور وجودى خود را به نمايش مى گذارد.
داستان «خسرو و شيرين» از داستانهاى معروف قبل از اسلام بود كه در شاهنامه فردوسى، ترجمه بلعمى، مجمعالتواريخ و القصص، غرر اخبار ثعالبى، المحاسن و الاضداد جاحظ بدان اشاره شده امّا پير گنجه ـ نظامى گنجوى ـ نخستين كسى است كه اين داستان را گردآورى كرده و به رشته نظم كشيده است و نيز هم اوست كه پس از فردوسى فرهاد از ياد رفته را با لحنى فاخر و محتشم به اوج شاعرانه كشانده است. شاعران زيادى چون اميرخسرو دهلوى، امير عليشير نوايى، هاتفى، جامى، خواجوى كرمانى، وحشى بافقى و وصال شيرازى نسبت به خلق آثارى مشابه وى همت گماشتند كه هر چند تصويرسازى و طبيعتگرايى زيبايى داشتند امّا نتوانستند با نظامى كه همطراز با فردوسى است؛ برابرى كنند.[3]
داستانسرايى در اين دوره شامل داستانهاى عرفانى و عشقى نظير «رند و زاهد» فضولى بغدادى، «شاه و درويش» هلالى، «خورشيد و مهپاره» ميرزا سعيد قمى، «ناظر و منظور» وحشى بافقى و غيره همه حاكى از عشق و عرفان و اخلاق است و برترى عشق بر عقل و يا ترجيح عرفان و تصوّف بر علم ظاهرى را مىرساند. داستانهاى عشقى در اين دوره بيشتر حالت انتزاعى، تخيّلى و عرفانى داشته و مملوّ از مضمونهاى دينى و اخلاقى و حكمى است.
وحشى در داستان «ناظر و منظور» داستان دو عاشق را آورده كه هر دو مذكّرند، امّا عشقشان نسبت به هم پاك و بىآلايش است. وحشى در اين حكايت صرفا به توصيف زيباييهاى معشوق نمىپردازد بلكه عشق و محبّت انسانى به انسان ديگر را به منصّه ظهور مىگذارد.
در شعر دوران وحشى گرايشهاى مردمى، اخلاقى و اجتماعى فراوان ديده مىشود. شخصيّت دگرگون شده فرهاد در منظومه «فرهاد و شيرين» وحشىبافقى، برتر از شخصيّت فرهاد در سروده نظامى است. مثنوى عرفانى «شمع و پروانه» اهلى شيرازى با مناجات خداوند و نعت پيامبر آغاز مىگردد و با اينكه موضوع آن مدح سلطان يعقوب آق قويونلو است داستان با مناجات زيبا و دلانگيزى آغاز شده است و عشق بزرگ شمع و پروانه حكايت از نوعى تشخيص (شخصيّت دادن به اشياء) دارد.
در شعر دوران سبك هندى اشيا همچون انسانها داراى حيات و روحند. اين انديشه ناشى از تأثير جهانبينى عارفان به وحدت وجود است.
در داستانهاى عشقى و عرفانى اهلى و وحشى، تنها عاشق نيست كه به دنبال معشوق مىرود، بلكه معشوق نيز در جستوجوى عاشق است (داستان «ناظر و منظور» وحشىبافقى و «شمع و پروانه» اهلى). همچنين حزين لاهيجى مثنوى «صفير دل» را به وزن «بوستان» سعدى سرود و در آن مضمونهاى حكمى، عرفانى، اخلاقى و فلسفى جاى داد.[4]
داستانسرايى در ادبيّات صفوى
در دوران صفوى اكثر شاعران به نظم منظومههاى داستانى در قالب مثنوى و به شيوه «خمسه نظامى» و «هفت اورنگ» جامى مىپرداختند كه در اين دوره داستانسرايى به شيوه بازسايى و بازسرايى اعمال مىشد. حتّى شاعران از سبك و بحور اين دو شاعر تتبّع و تقليد مىنمودند.
از جمله شاعران داستانسراى همعصر وحشى: ضميرى اصفهانى (متوفى 973 ه .ق)، قاسمى گنابادى (متوفّى 982 ه .ق)، بدرى كشميرى (991ـ1006 ه .ق)، سعدالدّين رهايى خوافى (متوفّى در 983 ه .ق)، عبدىبيك شيرازى (متوفى در 988 ه ق)، محمودبيك سالم تبريزى معاصر با شاهتهماسب صفوى (930ـ984 ه .ق)، عرفى شيرازى (متوفى 999 ه .ق).[5]
آثار شعراى همعصر وحشى در داستانسرايى
1ـ محمّدبيگ پسر ابوالفتحبيگ تركمان متخلّص به سالم داراى آثارى چون «يوسف و زليخا»، «شاهنامه» و منظومه «مهر و وفا» به وزن «مخزنالاسرار» نظامى.
2ـ مولانا قضايى هروى داراى مثنوى «ناز و نياز» بر وزن «حديقه» سنايى.
3ـ امير عبداللّه محمّدهاشم شاه كرمانى متخلّص به هاشمى (در سال 873 ه .ق) داراى «مظهرالآثار» به تقليد از «مخزنالاسرار» نظامى.
4ـ ميرزامحمّد قاسم گنابادى متخلّص به «قاسمى» (متوفّى سال 982 ه .ق) داراى آثار «ليلى و مجنون»، «گوى و چوگان»، «شيرين و خسرو»، «شاهرخنامه»، «عاشق و معشوق» و «شهنامه».
مثنوى «كارنامه» يا «گوى و چوگان» بر وزن «ليلى و مجنون» و «خسرو و شيرين» را بر وزن «خسرو و شيرين» نظامى سرود.
5ـ مولانا غزّالى مشهدى (متوفى در سال 980 ه .ق) داراى اثر «نقش بديع و اسرار مكتوم» در حكمت و عرفان به پيروى از «مخزنالاسرار» نظامى.
6ـ عبدىبيگ داراى اثر «بوستان خيال» (در سال 961 ه .ق) به تقليد از «بوستان» سعدى و بر همان وزن به نام شاهتهماسب سرود.[6]
7ـ نورالدّين استرآبادى معروف به هلالى جغتايى (مقتول در 936 ه .ق) داراى مثنوى شاه و درويش را كه داستانى است عرفانى به وزن «حديقه» سنايى سروده است.
وحشى چون هلالى جغتايى در سرودن داستان ابتدا به مناجات خدا پرداخته سپس به نعت سيّدالمرسلين و وصف معراج و صحابه حضرت رسول مىپردازد و سپس شروع به داستانسرايى مىنمايد.
هلالى عشق ليلى و مجنون و وامق و عذرا و فرهاد و شيرين را عشق واقعى نمىداند. در مثنوى شاه و درويش، شاهزاده زيبايى كه در مكتب با درويش به گفتگو مىپردازد موجب شيفتگى درويش شده و او را به حيرت مىافكند. شهزاده به درويش مىگويد خاموش مباش و سخن بگو، درويش عاشق شاهزاده مىشود و از تعليم دست برمىدارد. وقتى كه شاهزاده از درويش جدا مىشود اضطراب را در درون درويش پديد مىآورد. فرداى آن روز شهزاده به مكتب نمىرود، درويش به سوز و گداز و ناله مىپردازد، ناگهان شهزاده فرا مىرسد و گفتگوى او را مىشنود، شاهزاده نگران مىشود كه درويش بىوفاست و روى از وى گردانيده و به ديگرى پيوسته است. شاهزاده، درويش را ملاقات كرده، از اين كار پشيمان شده و از درويش جدا مىگردد. شهزاده كبوترباز بر لب بام مىرود تا كبوتربازى كند. درويش عشق خود را آشكار مىكند به گونهاى كه مردم كوچه و بازار آگاه مىشوند و او را ملامت مىكنند، در اثر سنگپراكنى طفلان، درويش از شهر خارج مىشود و نامهاى از طريق بال كبوتر براى شهزاده مىفرستد، شهزاده از حال او مطّلع مىگردد به شكار مىرود و در آنجا با درويش ديدار مىكند و در آنجا مجلسآرايى مىكند، رقيب از حال او باخبر شده، پدر شاهزاده را خبر مىكند، پدر فرزند را فرا مىخواند. هنگام وفات پدر فرا ميرسد و او پسر را پند مىدهد، پس از فوت شاه، شهزاده بر مسند قدرت مىنشيند. درويش را به حضور مىپذيرد. در خلوت با او به گفتگو مىپردازد و درويش به وصل مىرسد، امّا به زودى جنگى پيش مىآيد و شاه براى مصالح مملكت از دربار خارج مىگردد. رقيب درويش، فرصت را مغتنم شمرده به حضور شاه مىرود و به بدگويى درويش مىپردازد. درويش از وصل جدا مىافتد، شاه در جنگ بر خصم ظفر مىيابد، سپاهيان سالم به ديار برمىگردند و تنها رقيب درويش به دست دشمن هلاك مىگردد. مردم در خواب مىبينند كه پيروزى شاه مرهون دعاى درويش است، شاه درويش را براى هميشه به نزد خود فرا مىخواند، تا اينكه هر دو رخ در نقاب خاك مىكشند.[7] مثنوى شاه و درويش هلالى به مثنوى ناظر و منظور شبيه است. نوع عشق، چگونگى عشق، مذكر بودن دو عاشق و صحنههاى وصال و هجران دو دلداده به هم شبيه هستند.
وحشى و هلالى كمال عشق را در وصال مىدانند و از هجران و دورى بيزارند. مثنوى شاه و درويش هلالى با ستايش خداوند به پايان مىرسد.
مثنوى خلدبرين
اثر وحشى بافقى (متوقى در 991 ه .ق) بر پايه «مخزنالاسرار» نظامى گنجوى در 586 بيت سروده كه هر دو در يك بحرند (مفتعلن مفتعلن فاعلن، سريع مسدّس مطوّى مكشوف). وحشى در خلدبرين نكات ذيل را عنوان داشته است:
1ـ ايجاد طرح و طرز نو در سخن:
طرح نويى در سخن انداختم طرح سخن نوع دگر ساختم
بر سر اين كوى جز اين خانه نيست رهگذر مردم ديوانه نيست
ساختهام من به تمنّاى خويش خانهاى اندر خور كالاى خويش ... ديوان: 387
2ـ «مخزنالاسرار» را از «خلدبرين» برتر مىداند:
بانى مخزن كه نهاد آن اساس مايه او بود برون از قياس
خانه پر از گنج خداداد داشت عالمى از گنج خود آباد داشت
از مدد طبع گهرسنج خويش مخزنى آراست پى گنج خويش ... ديوان: 387
3ـ طلب گامى است به سوى ادب:
من كه در گنج طلب مىزنم گام در اين ره به ادب مىزنم
هم ادبم راه به جايى دهد در طلبم قوّت پايى دهد
جهد كنم تا به مقامى رسم گام نهم پيش و به كامى رسم ... ديوان: 388
4ـ بهرهگيرى وحشى از واژگان و اصطلاحات نظامى:
وحشى:
خلوتيان جمله به خواب عدم در تتق غيب فرو بسته دم ديوان: 389
نظامى:
تا كرمش در تتق نور بود خار ز گل نى ز شكر دور بود
وحشى:
عقل جنيبت ز همه تاخت پيش رايت خويش از همه افراخت پيش ديوان: 389
نظامى:
دور جنيبت كش فرمان توست سفت فلك غاشيه گردان توست
5ـ داستانهاى وحشى اگرچه موضوعش با نظامى يكى نيست ولى نتيجهگيرى يكى است:
نظامى:
دوستى از دشمن معنى مجوى آب حيات از دم افعى مجوى
دشمن دانا كه غم جان بود بهتر از آن دوست كه نادان بود
وحشى:
مار ز يارى چو كفت بوسه داد داد دمش خرمن عمرت به باد
... تا تو بدانى كه ز دشمن ضرر به كه رسد دوستى از اهل شر ديوان: 405
نظامى در فضيلت سخن:
جنبش اوّل كه قلم برگرفت حرف نخستين ز سخن در گرفت
پرده خلوت چو برانداختند جلوت اوّل به سخن ساختند
چون قلم آمد شدن آغاز كرد چشم جهان را به سخن باز كرد
وحشى:
خامه برآورد صداى صرير بلبلى از خلدبرين زد صفير
خلدبرين ساحت اين گلشن است خامه در او بلبل دستان زن است
بلبل اين باغ پر آوازه باد دم به دمش زمزمهاى تازه باد ... ديوان: 387
وحشى:
پيشتر از نام بت و بت پرست بود خداوند بدين سان كه هست
جان و جسد را به هم الفت فزاى وز دل و جان گرد كدورت زداى
راهنماى خرد راه جوى كامگشاى نفس گرم پوى ... ديوان: 391
نظامى:
پيش وجود همه آيندگان بيش بقاى همه پايندگان
سابقه سالار جهان قدم مرسله پيوند گلوى قلم
پردهگشاى فلك پردهدار پردگى پردهشناسان كار ...[8]
مثنوى ناظر و منظور
اثر ديگر وحشى بافقى (متوفّى 991 ه .ق) در 1564 بيت در بحر هزج مسدّس محذوف (مفاعيلن مفاعيلن فعولن) سروده شده است.
سخن وحشى در ناظر و منظور:
1ـ توصيف كردگار:
زهى نام تو سر ديوان هستى تو را بر جمله هستى پيش دستى
ز كان صنع كردى گوهرى ساز وزان گوهر محيط هستى آغاز
به سويش ديده قدرت گشادى بناى آفرينش زد نهادى ... ديوان: 417
2ـ نظر اعتبار بر صورت عالم:
ايا مدهوش جام خواب غفلت فكنده رخت در گرداب غفلت
از اين خواب پريشان سر برآور سرى در جمع بيداران درآور
در اين عالى مقام پر غرايب ببين بيدارى چشم كواكب ... ديوان: 419
3ـ نياز به درگاه بىنياز:
خداوندا گنهكاريم جمله ز كار خود در آزاريم جمله
نيايد جز خطاكارى ز ما هيچ ز ما صادر نگردد جز خطا هيچ
ز ما غير از گنهكارى نيايد گناه آيد ز ما چندان كه بايد ... ديوان: 420
4ـ در نعت پيامبر اكرم (ص):
رقم سازى كه اين زيبا رقم زد نوشت اوّل سخن نام محمّد
چه نام است اين كه پيش اهل بينش شده نقش نگين آفرينش
ز بس كز ميم و حايش گشت محفوظ نوشتش در دل خود لوح محفوظ ... ديوان: 421
5ـ در توصيف شب معراج:
شبى چون روز شادى عشرت افزاى جهان روشن ز ماه عالمآراى
ز عالم زاغ پا بيرون نهاده خروس از صبحدم در شك فتاده
نشسته گوشهاى مرغ مسيحا به هر جانب روان گرديده حربا ... ديوان: 423
6ـ در نعت على (ع):
از آن رو صبح اين روشندلى يافت كه چون ما، در دلش مهر على تافت
ز مهر او منوّر خانه خاك به نام او مزيّن مهر افلاك
قضا چون رايت هستى برافراخت علم را عين نامش سر علم ساخت ... ديوان: 425
7ـ انگيزه تصنيف اين معانى در ناظر و منظور:
چو گشتى بىنوا بر كش نوايى فكن در گنبد گردون صدايى
بلند آوازه ساز از نو سخن را نوايى نو، ده اين دير كهن را
بياور در ميان دلكش بيانى كه بشناسد تو را هر نكته دانى ... ديوان: 428
8ـ مدح جهانگيرشاه:
چو اين گنج هنر ترتيب دادم ز هر جوهر در او درجى نهادم
شدم جوينده زيبنده اسمى كه حفظ گنج را سازم طلسمى
به كام فكر ملكى چند گشتم به اكثر نامداران بر گذشتم ... ديوان: 429
9ـ دعوت به عزلت و گوشهنشينى به علّت بىوفايى ياران ريايى:
دلا برخيز تا كنجى نشينيم ز ابناى زمان كنجى گزينيم
عجب دورى و ناخوش روزگارى است نه بر مردم نه بر دور اعتبارى است
اگر صد سال باشى با كسى يار پشيمانى كشى در آخر كار ... ديوان: 431
در داستان ناظر و منظور وحشى با زبان ساده و برخلاف پي چيدگىها و تشبيهات و استعارات شعر نظامى به توصيف داستان مى پردازد. موضوع داستان چون داستانسرايان همعصرش عشقى، عرفانى، حكمى و اخلاقى است و برخلاف داستانهاى عشقى گذشته دو دلداده مذكّرند و پايه عشقشان بر مبناى جسمانى و شهوانى نيست. وحشى به عشق انسان به انسان اهمّيّت مى دهد نه به مسايل شهوانى يا عشق مذكر به مؤنث و يا بالعكس. معشوق وحشى برخلاف معشوق داستانهاى ديگر كه جفاپيشه و ستمكار است؛ به عاشق تمايل دارد و سعى دارد به هر ترتيبى كه شده خود را به عاشق (ناظر) برساند.
اين گونه عشق، با پريشانى و انزوا شروع مىشود و با وصل و پيروزى به اتمام مىرسد. پس وصل عاشق و معشوق به هم ميسّر و هر دو موفّقاند. معشوق (منظور) انسان مبارزى است كه در جنگ با آدم و دد پيروز مىشود، ازدواج مىكند، شاه مىشود و عاشق خود را به وزارت برمىگزيند.
نظير اين داستان را مىتوان به پيوند انوشيروان و بوذرجمهر حكيم و سلطان محمود و ايّاز اشاره كرد و عرفانى تر و مهمتر از آن داستان عشق مولانا محمّد جلالالدّين مولوى به شمس الحق تبريزى نظر داشت.[9]
منظومه فرهاد و شيرين وحشى بافقى
يكى از داستانهاى كهن ادبيّات فارسى است كه نظامى آن را در ضمن داستان «خسرو و شيرين» آورده و وحشى آن را به طور مجزّا بيان داشته است. وحشى داستان فرهاد و شيرين را در 1070 بيت كه شايد افسردگىها و ناكاميهاى شخص خودش در آن متبلور است آورده و متأسّفانه قبل از به پايان بردن اين مثنوى به ديار باقى شتافت. پس از گذشت 250 سال ميرزاشفيع شيرازى معروف به ميرزاكوچك و متخلّص به وصال (1193ـ1262) دنباله داستان را سرود ولى او نيز گل عمرش چون وحشى بقايى نبخشيد و همچنان اين داستان نيمهتمام ماند تا سرانجام مهدى صابر شيرازى داستان فرهاد و شيرين وحشى را به اتمام برد و در نيمه دوّم سده سيزدهم هجرى جهان را بدرود گفت.
مثنوى صابر داراى 304 بيت است كه در ديوان وحشى به چاپ رسيده، همه داستان بر وزن خسرو و شيرين نظامى سروده شده است (مفاعيلن مفاعيلن مفاعيل ـ بحر هزج مسدّس مقصور).
سنجش سروده وحشى با نظامى
1ـ داستان فرهاد و شيرين وحشى از آغاز تا پايان گفتگوى آن دو دلداده، 404 بيت است در حالى كه نظامى همين داستان را از آغاز تا مرگ فرهاد در 495 بيت سروده است. داستان وحشى پرشاخ و برگتر از نظامى است.
2ـ داستان فرهاد نظامى در بخش كوتاه و در ضمن حكايت خسرو و شيرين است در حالى كه داستان فرهاد وحشى در مبحثى جداگانه است.
3ـ وحشى به مأخذهاى داستان اهمّيّت نداده و اعتقادى به درست يا نادرست بودن آن نداشته است.
مرا زين گفتگوى عشق بنياد كه دارد نسبت از شيرين و فرهاد
غرض عشق است و شرح نسبت عشق بيان رنج عشق و محنت عشق
دروغى مىسرايم راست مانند به نسبت مىدهم با عشق پيوند ديوان: 520
4ـ وحشى آغاز داستان خسرو و شيرين را نياورده و در آغاز حكايت فرهاد به جدايى خسرو از شيرين مىپردازد در حالى كه نظامى با يك نظم منطقى داستان خسرو و شيرين را در آغاز بيان مىدارد.
چو خسرو جست از شيرين جدايى معطّل ماند عشق دلربايى ديوان: 520
5ـ در داستان سروده نظامى، شيرين پس از جدايى از خسرو در دشتى با گياهان زهرناك فرود مى آيد و چون شيرين به خوردن شير عادت داشت و آوردن آن از فاصلهاى دور بسيار مشكل بود بنابراين در جستوجوى سنگتراش ماهرى بود تا جويى در دل سنگ بتراشد و شير تازه گوسفند از چراگاه رمه جارى شده به حوضچه وارد شود. شاپور نديم هنرمند خسرو كه همراه شيرين بود فرهاد را نامزد اين كار مىكند و او را به نزد شيرين مىآورد. ولى وحشى داستان آوردن دو استاد هنرمند را به واسطه نديمان شيرين مىآورد. در طول داستان تنها سخن از چيرهدستى و استادى فرهاد است و سخنى از شير خوردن شيرين به ميان نيامده است.
6ـ وحشى در آخرين بخش داستان گفتگوى فرهاد و شيرين را بيان داشته در حالى كه نظامى فرهاد را در پس پرده معرّفى كرده كه به گفتار شيرين گوش مىداده و در اثر آن از هوش مىرود و جان مىبازد.
7ـ گفتار نظامى در موقعيّات و حالات عاشق صحيحتر است كه در برابر معشوق مدهوش و سرگردان و بدون تكلّم مىگردد ولى در داستان وحشى، فرهاد به ملاقات شيرين مىرود. به گفتگوى عاشقانه مىپردازد و هنگام ورود نگهبانان هر دو جانب احتياط را رعايت كرده و كام مىبندند.
8ـ فرهاد وحشى والاتر از فرهاد نظامى است. فرهاد نظامى صرفنظر از قوى دستى و چيرگى او در هنر، كارگر ساده لوحى بيش نيست حال آنكه فرهاد وحشى هنرمندى داراى ارزش و مقام و قدر است.
* * *
آثار خمسه سرايان دوران صفوى را بايد با خمسه نظامى مقايسه نمود. زيرا وحشى و داستانسرايان همعصرش از دو شاعر بزرگ نظامى و جامى و تا حدّى از سنايى و هاتفى تقليد و تتبّع مى نمودند.
آنچه كه در داستانسرايى و داستانسرايى همعصر وحشى قابل گفتن است آن است كه اكثرا داستان را در ستايش ذات بارى تعالى، مناجات و راز و نياز با حضرت عزّ اسمه، نعت پيامبر اكرم، نعت اميرالمؤمنين، سبب تأليف و تصنيف داستان و ارزشمندى سخن، آغاز مىكردند. مانند مثنوى فرهاد و شيرين وحشى، شمع و پروانه اهلى شيرازى، مثنوى عرفانى عرفى، و غيره.[10]
داستان سرايى وحشى و مقايسه آن با داستانسرايان همعصرش
داستان مثنوى فرهاد و شيرين وحشى از شور و التهاب خاصى برخوردار است و يكى از شاهكارهاى وحشى است. در سراسر داستان عاشق پيشگى و سوز و گدازهاى درونى عاشقانه و غمگينانه وحشى مشهود است و روح پر صداقت و صميميّت و آشفته و سركش او را نمايان مىسازد.
تمثيلهاى اين مثنوى محسوس و ملموس است و ناشى از روح و احساس قوى و پرالتهاب شاعر است به گونهاى كه آنجا كه خدا را مىستايد عاشقپيشگى خود را در لابهلاى الفاظ نمايان مى سازد:
به نام چاشنى بخش زبانها حلاوتبخش معنى در بيانها
شكر پاش زبانهاى شكرريز به شيرينى نكته هاى حالت انگيز
به شهدى داده خوبان را شكرخند كه دل با دل تواند داد پيوند ... ديوان: 493
در جاى ديگر از خداوند سينهاى آتش افروز و دلى پرسوز مى طلبد تا عاشقانه تر و پرسوز و گدازتر عشق تر بورزد و جالب اين است كه دعايش مستجاب مىشود:
الهى! سينه اى ده آتش افروز در آن سينه دلى وان دل همه سوز
هر آن دل را كه سوزى نيست دل نيست دل افسرده غير از آب و گل نيست
دلم پر شعله گردان، سينه پر دود زبانم كن به گفتن آتش آلود ... ديوان: 493
وحشى در سرودن داستان فرهاد و شيرين، فرهادى را خلق مىكند كه نمودى از وجود غمديده وى است زيرا خود نيز يك عاشق دلباخته اى است كه حالات و روحيّات عاشقان را بخوبى درك مى نمايد. در اين مثنوى همه چيز رنگ عاشقانه دارد، ستايش خدا، نعت رسول، مدح على و بالاخره همه چيز بر پايه عشق آورده شده است.
بناى حسن را آب است بنياد اساس عشق يا رب! بىخلل باد[11]
[1]×. كلّيّات عرفى شيرازى، به كوشش غلامحسين جواهرى، كتابفروشى و چاپخانه محمّدعلى علمى، صفحات 29 الى 31.
[2]×. پير گنجه در جستوجوى ناكجاآباد، زرّينكوب، عبدالحسين: چاپ اوّل، زمستان 72، حروفچينى و صفحهآرايى: سينا قانعى، چاپخانه مهارت، انتشارات سخن: 74 و 75.
[3]×. امشب صداى تيشه، خسرو احتشامى، نشر پرستش، چاپ اوّل، 73، صفحه 87 و 88.
[4]×. عرفان و ادب در عصر صفوى، ج اوّل، تأليف: دكتر احمد تميمدارى، چاپ اوّل: زمستان 1372، چاپخانه فتّاحى، انتشارات حكمت، صفحات 14 و 15.
[5]×. همان: 124 و 125.
[6]×. همان: 132ـ137.
[7]×. همان: 155ـ158.
[8]×. همان: 172ـ175.
[9]×. همان: 176ـ195.
[10]×. همان: 196ـ215.
[11]×. نشان تيشه فرهاد (نقد و متن كامل فرهاد و شيرين وحشىبافقى)، دكتر رضا اشرفزاده، نشر صالح: 13ـ16.
داستانسرايى وحشى و مقايسه او با داستانسرايان همعصرش
ابزارها
تنظیمات نوشتاری
- Font Size
- Default
- Reading Mode